آخرین پنجشنبه سال
باتردیدهایی که در باره رفتن به فیروزکوه داشتم نهایت تصمیم گرفتیم یه مسافرت کوچولو در آخرین پنجشنبه سال 92 داشته باشیم بابایی جون صبح رفت سرکار و ساعت تقریبا 2:30 یا 3 بود که اومد و کم کم آماده شدیم و حرکت کردیم سمت فیروزکوه , شما هم خیلی خوشحال شدی از چند روز قبل همش میگفتی دلم واسه فربد تنگ شده و بریم پیشش و این یهویی دلتنگی بهونه یی شد واسه رفتن. با دیدن فربد کلی خوشحالی کردی و اونم ماشاله بزرگ شده بود کلی باهم بازی و شیطونی کردین و طرفای ساعت 7 باهم رفتیم مغازه پسرخاله و یه دوری زدیم و برگشتیم خونه , دختر خاله سمیه هم اومد اونجا و دور هم خوش گذشت . جمعه صبح بعد صرف کله پاچه و چای آماده رفتن به خونه دختر خاله سمیه شدیم تا سیسمونی ...
نویسنده :
مامان متین
16:01