عکسهای دخملی تو روزای مریضی
یه سری عکسایی که تو گوشیم داشتم و مربوط به روزای بیماریت بود رو برات میذارم عشقم :
اینطوری که میدیدمت خیلی ناراحت بودم همش میگفتی خسته م مامان ؛ قربوت بره مامان
با اسباب بازی که بابایی پدرام برات خریده بازی میکردی و آروم و ساکت ، این از یه دخمل شیطون بعیده ...
راستی دوچرخه ایی شکسته بود و قرار بود بندازیم دور رو بابایی مسعود در جریان فوت عموش که اومده بود تهران درست کرد و بسی باعث خوشحالی شما شد .
آنا خانمی ؛ تو یکی از روزایی که بهتر شده بو د و بهونه بیرون رفتن رو میگرفت الان در تعقیب گربه کوچولو هستی و پیداش نمیکنی .
بعد برگشت به خونه احساس کردم دوباره تب کردی ،کاش بیرون نمیبردمت .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی