دیگه کم کم باید بریم .
دیگه کم کم باید ساک رو ببندیم و بریم سر خونه و زندگی خودمون ؛ طبق قرار قبلی با سمیه جون قرار شد که با اونا برگردیم تهران و مثل اینکه جمعه شب رهسپاریم .
بعداز ظهر چهار شنبه با مامان بزرگی و خاله راحله رفتیم خونه مامان بزرگم چون حالش یه کم بد بود از اونجا هم رفتیم مغازه دایی حسن و آنا خانم تا تونست همه چیز رو بهم ریخت ولی دایی حسن مگه تونست به این یکی یه دونه مامان حرفی بزنه.
دیگه از مغازه دایی خسته شدی گیر دادی به کلوپ بغل مغازه دایی جون و عکسها رو میکنی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی