روزهای بعد تعطیلات

امروز خیلی سخته آخه همیشه دور برمون شلوغ بوده و حالا دوباره تنها هستیم البته من و شما با هم که تنها نیستیم ولی در کل بودن در جمع بهتره تا دوتایی بودن ؛ این روزها دغدغه فکریم گرفتن شما از پوشکه ولی نمیدونم چه جوری این کار رو شروع کنم قبل عید برات لگن گرفتم که خیلی خوشگلو و رنگش رو هم خودت انتخاب کردی ، بنفش رنگه و خودت موقع خرید دستت رو گذاشتی روش انگار علاقه به این رنگ ارثی شده آخه هم بابایی جون هم من عاشق بنفشیم ، صبح که از خواب بیدار شدی اومدی سراغ cd هات که عید دایی برات خرید قسمت های دوم و سوم عمو پورنگ و ترانه های خاله شادونه ، که خیلی بهشون علاقه داری و وقتی نگاه میکنی من یکم نفس راحت میکشم تا غروب که بابایی جون بیاد کار خاصی نکردیم راستی آنا خانمی تلفنی با مریم جون شنیدم که بابابزرگی پارسا کوچولو  فوت کرده خیلی ناراحت کننده بود خدا بیامرزدش و تلفنی با بابایی قرار گذاشتم که ببریم اتومون رو که دکمه بخارش خراب شده بدیم تعمیر و ساعت 7 بابایی اومد دنبالمون و رفتیم بیرون برگشتنی تو میدون 100 یه سری وسایل بازی دیدیم که شما تا دیدی طاقت نیاوردی و گفتی بریم اونجا و بابایی با وجود خستگی و مریضی که داره شما رو برد بازی کلی خوش گذروندی و من و بابایی تصمیم گرفتیم دیگه که هوا خوب شده شما رو بیشتر به این جور اماکن بیاریم و صدالبته شاید ببرمت مهد تا به صورت ساعتی با بچه ها بازی کنی تا  حوصله ات در طول روز سر نره عزیزکم .

بببببببببببببببببببببووووووووووووووووووسسسسسسسس