یکشنبه و کلی کار
امروز با بابایی میریم بیرون تا کلی خرید کنیم آخه تقریبا خیلی چیزا مون تموم شده ؛ راستی میخوام این عکس با توپ شما رو بزرگ کنم بزنم به دیوار نمیدونم خوشت میاد یا نه حالا بزرگتر شدی خودت نظر میدی دخملی.
قرار آخر هفته مامانی بیاد اینجا خیلی خوشحالم دلم براشون تنگ شده ؛ خودت بزرگ شدی میفهمی یه دختر که از مامانش دوره چی میکشه دعا میکنم هیچوقت خدا تو رو ازمن دور نکنه .
با کلی خرید اومدیم خونه و حالا وقتش بود که جابجا کنم بابایی هم خیلی کمکم کرد آخه اگه اون نبود شما نمیذاشتی که من وسایل رو سرجاش بزارم شب مامانی مینا زنگ زد و شما باهاش تلفنی صحبت کرد ی اما نمیدونم چرا یهو زدی زیر گریه .
هوا خیلی بارونیه و سرد کم کم سرما داره میاد تو این بارون خواب مزه میده نه مامانی؟