سه روز تعطیلات و موندن ما تو تهرون

  از چهار شنبه شروع میکنم که عیده و ما پنج نفری دور هم هستیم شاید به قول مامانی اگه میرفتیم رشت میتونستیم جایی بریم ولی همین که دور هم هستیم هم خوش میگذره و از تنهایی بهتره مخصوصا واسه من که خیلی وقته بود مامان و بابامو ندیده بودم و فرقی واسم نمیکرد چون بهر حال رشت هم که میرفتم واسه دیدن اونابود .غروب رفتیم بیرون البته شما با بابایی زودتر رفتی میدان هفت حوض و ما بعد اومدیم اما چشمت روز بد رو نبینه تا ما رو دیدی یه الم شنگه ایی به راه انداختی بیا و ببین تا چند ساعت لج میکردی البته یکم حق میدم چون ظهر نخوابیدی و خسته و کلافه بودی ولی تقصیر خودته گلکم تا یکی رو می بینی نه خوب میخوابی نه خوب میخوری چرا نمیدونم ؟                                                                                                                       

قرار بود پنجشنبه صبح من و مامانی بریم گاندی تا هم واسه تو هم خودم هم بابا پارچه بخریم واسه همین دیشب قورمه سبزی رو آماده کردم  صبح رفتیم هوا گرم بود  از شانسم هیچ پارچه قشنگی پیدا نکردم و فقط واسه شما یه پارچه گرفتم تا تمرینی یه پیراهن که تو بوردای مامانی بود رو بدوزم حالا بعد که آماده شد عکساشو میذارم .غروب هم شما با بابایی و بابا پدرامی رفتی پارک به بابا گفتم ازت عکس بگیره ولی این کار و نکرد و از شیطونی های تو فقط تعریف کرد.

 جمعه هم روز بدی نبود از صبح که اتفاق خاصی نیفتاد طبق معمول با بابای بازی میکردی و تا اون میرفت بیرون سیگار بکشه شما گریه میکردی که باهاش بری ظهر هم که خوابیدی و البته نه ظهر ساعت چهار یا پنج بود و من و مامانی رفتیم بیرون ؛ برگشتنی واست یه کیف که توش یه سری وسایل بود خریدم اومدم خونه دیدم که لب خوشگلم زخمیه یه کم بعد دیدم وای خدای من دماغتم که زخمه از ترس مردم ، فهمیدم که خانمی با بابایی دم در از روی سکوها افتادی خدا رحم کرد خیلی وقته واست اسپند دود نکردم بهتر یه صدقه واست کنار بزارم گلم .

 قرار شد فردا صبح ساعت 11 مامانی اینا برن ، رفتنشون یه جورایی دلگیره آخه این سه چهار روز بهشون عادت کرده بودیم ولی خوب هر کی بایدبره دنبال کارای خودش و به زندگیش برسه مگه نه مامانی ؟