آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

جمعه 1 شهریور

1392/6/4 13:39
نویسنده : مامان متین
271 بازدید
اشتراک گذاری

صبح جمعه ست و امروز قراره باعمه اینا بریم بیرون البته برنامه واسه طرفای غروبه , با خوشحالی اینکه امروز بابایی جون نرفته سرکار از خواب بیدار شدی و کلی باهم بازی کردین .قلب

ناهار امروز هم جوجه کباب بود که بابایی جون زحمت درست کردنش رو کشید و شما هم از کباب چه جوجه چه گوشت خوشت میاد نوش جونت عزیزم ، هر کاری کردم که بعدازظهر بخوابی تا شب که میرم ارم خسته نباشی نشد که نشد خودم رو به خواب زدم بابایی جون خوابید ولی امان از دست شما که یه لحظه هم چشم روی هم نذاشتی .

قرارشد شام بیرون باشیم به همین خاطر عمه کمی غذا درست کرد و خرید نون و تنقلات به پای ما بود زود اومدیم از خونه بیرون تا به این کارا برسیم و سروقت بریم سر قرارمون ساعت 6:30 از خونه زدیم بیرون ولی عجب ترافیکی , تا اکباتان همینطوری ترافیک بود بخاطر ترافیک ماشینها رو فرستادن از یه راه دیگه به سمت ارم ولی امان از ترافیک نزدیک هایپر استار , خلاصه خسته کنند ه بود شما هم خواب بودی من و بابا هم خوشحال که حداقل اینطوری تجدید قوا میکنی بالاخره حدودای ساعت 8 رسیدیم ارم و عمه اینا که زودتر رسیده بودن یه جای نشستن تا ما برسیم .

شما و بابایی جون اینا رفتین و کلی وسایل بازی رو سوار شدی و خوشحال برگشتی تا یه شامی بزنیم و دسته جمعی بریم قلعه سحرآمیز , اونجا هم شما بی نصیب نبودی و از هرچی که دلت میخواست استفاده کردی و بابایی هم گوش به فرمان شما .

دیگه ساعت 1 بود که تصمیم گرفتیم برگردیم خونه ولی مردم همینطوری در حال اومدن و بساط شام بودن آخه یک شبسوال ؛ من که داشتم از خواب میمردم .

شب خوش عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)