ماجرای شهر بازی ارم - 90.5.24

امروز بیست و پنجم مرداد ماه با هماهنگی قبلی که با عمه فرانک داشتیم تصمیم گرفتیم که بریم پارک ارم چون آرین کارت تخفیف بازی داشت و  از طرفی ما هم که ماشینمونو فروخته بودیم پس عمه اومد دنبالمون ،  راستی بزار از صبح شروع کنم : من و شما گل دختر  رفتیم هفت حوض تا یه دوری بزنیم وای چقدر گرم بود داشتیم از گرما کلافه میشدیم خوش به حالت تو میتونستی آب و آب میوه و هر چی دلت بخواد بخوری ولی مامانی نه . چون ماه رمضون بود و اگه این کار رو میکردم احتمالا باید صد ضربه شلاق میخوردم 

 خلاصه خیس و گرمازده و کلافه برگشتیم خونه ؛ بهترین وقت برای آب بازی شما بود پس دوتایی رفتیم حموم ؛ وقتی اسم آب و آب بازی و حموم میاد شما کلی ذوق میکنی مثل همیشه ذوق زده پریدی تو حموم 

وای که چه بلایی شدی تو  الهی قربونت برم مامانم. 

بعد حموم و صرف ناهار و آب میوه و میوه دیگه وقت خواب بود امروز خیلی راحت خوابیدی بدون دردسر و من فرصتی پیدا کردم تا حداقل یکم خونه رو نظافت کنم ، بابا هم بخاطر ماه رمضون زود اومد و یکراست رفت تو حموم ،ساعت شش و نیم عمه اومد دنبالمون و رفتیم پارک ارم البته اشکان پسرعمه بابا هم از طرف محل کارش هم میومد ؛ شما با دیدن اشکان کلی گریه کردی نمیدونم چرا بعضیها رو که میبینی ازشون میترسی اشکان هم یکی از اون آدماست.

                                                                                                                                                                     آنا کوچولو از خواب بیدار شده و نمیدونه چیکار کنه  دخملم یکی از اون لحظات زیبا که دوست دارم فقط فقط بهت خیره بشم وقتیه که از خواب بیدار شدی عاشقتم گلکم.          

 دخملی میخواستم ازت عکس بگیرم ، ولی هر چی بهت میگفتم واسه مینشستی شاید داشتی ادا منو در میاوردی آخه من نشسته بودم و داشتم ازت عکس میگرفتم  بهر حال هر چی تلاش کردم واسی نشد اشکال نداره بزرگتر که شدی خودت ناز و ادا در میاری تا مامان ازت عکس بگیره به امید اون روز ........... بوس

بعد از گریه بخاطر دیدن آقا اشکان دیگه از بغل بابا یا من پایین نمی اومد بخاطر همین تصمیم گرفتیم ببریمت یکم اسب سواری خیلی هیجان انگیز بود خیلی خوش اومد بابا مراقب بود که نیفتی منم بودم ولی نقش عکاسو بازی میکردم گلکم .

 دیگه خوشحالی  از این بیشتر که دخملم  هر چی اراده  میکرد سوار میشد .

 آنا خانم تو استخر توپ خیلی ذوق زده بود بخاطر حجم زیاد توپ نمی تونست راه بره آخه هنوز کوچولو بود وفقط داد میزد و بازی میکرد.

 دیگه آنا خسته و تشنه و گرسنه شده بود و کم کم شارژ ش تمو م شد اما الان نه یکم دیر تر ببیند:

 یادت دخملی هر وقت تلویزیون نگاه میکردی و نقاشی رو صورت بچه ها رو میدیدی با زبون بی زبونی خوشگلت میگفتی که صورت منو نقاشی کن از فرصت استفاده کردم و دادم خانمه تو قلعه سحر آمیز صورت ماهکمو نقاشی کنه البته یکم زود بود ولی با کمک مامانی صورتت رو مثل یک موش کوچولو نقاشی کرد .

 چقدر از دیدن خودت خوشت اومده کلی خوشحال و متعجب بودی دیگه از اینجا شروع گریه های تو بود چون نمیخواستی بریم و وای چه بلایی سر منو بابا در آوردی.

 این آقا پسر ه هم خیلی از شما خوشش اومده بود میگفت من آقا گربه ام و آنا خانم موشه، نگاش کن چه جوری داره نگاش میکنه واقعا باورت شده که موشی ؛ موموش مامان

 و اینجا پایان داستانه جایی که منو بابا رو دیوونه کردی واصلا ساکت نمیشدی خوب تقصیر نداشتی وقت خوابت بود هیجان زده بودی خیلی ناراحتم چون کلی دعوات کردم می بوسمت عزیزم اشکال نداره با اینکه منو بابا دچار درد دست و پا و اعصاب شدیم ولی دوستت داریم دوستت داریم یه عالمه ................