آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

در خانه

امروز   90.5.29 به اصرار ما بابایی جون مرخصی گرفت و ما فیروزکوه موندیم کار خاصی نکردیم بابا صبح با پسر خاله رفت مغازه شون و ماهم خونه بودیم نزدیکای غروب هم رفتیم بیرون ولی بخاطر حرکات موزون توام با شیطنت شما مجبور شدیم زود بیایم خونه قرار شد صبح زود با پسر خاله و سپیده جون برگردیم تهران روزای خوبی بود کلا دور هم بودن خوش میگذره . عشق من عاشقتم ؛ میمیرم برای این ناز کردنت ، آخه دخملی یه مدته هرچی مامانش بهش میگه گوش میکنه مخصوصا موقع گرفتن عکس ، قربون ژستت عزیزکم .   ...
22 شهريور 1390

برگشت به خونه

امروز دوشنبه  90.5.31  صبح زود اومدیم تهران و اتفاق خاصی نیفتاد که برای گلکم تعریف کنم فقط سپیده جون و پسرخاله داریوش هم با ما اومدن که برای خرید برن باغ سپهسالار ، طرفای ظهر هم اومدن خونه با کلی کیف های خوشگل ، شب هم بعد از کلی صحبت آماده شدیم که بریم لا لا کنیم . ...
22 شهريور 1390

خرید

من عاشق روزای چهار شنبه و پنج شنبه ام نمی دونم چرا همیجوری . امروز بابایی خونه ست و کلی کنارش خودتو لوس میکنی صبح که از خواب بیدار میشی تا می بینی بابای تو جاش خوابه رو به من میگی هس  و خوشحال میری پیشش و بیچاره رو بیدار میکنی و کلی از سر و کولش بالا میری اونم که عاشقته حرفی نمیزنه و چون امروز و فردا فقط از صبح پیش شماست کلی باهات بازی میکنه اخه بابایی پدرام خیلی دوستت داره و همش تحویلت میگیره . قرار شد امروز سه تایی بریم هفت حوض یه دوری بزنیم هوا بد نیست ولی احساس میکنم که ابری شده غروب رفتیم هفت حوض و واسه دخمل گلم یه کفش خوشگل گرفتیم سایز پاهات 23 شده بزنم به تخته یه وقتی چشم نخوری عزیزکم دیگه بزرگ شدی ها . بعد از اینکه یه د...
22 شهريور 1390

پاشو گلم بریم بیرون

امروز چهار شنبه دوم شهریور مثل ماههای گذشته باید میرفتم  بیمه کار بابت حضور غیاب بیمه بیکاریم  اگر چه ماههای قبل با وجود شما اینکار سخت بود و یا بابایی باید مرخصی میگرفت ویا  مامانی میومد تا نگهت داره ولی الان که بزرگ شدی دوتایی با دخملی میریم و کلی هم خوش میگذره . صبح ساعت 9:30 با عذاب وجدان ناشی از بیدار کردن شما نمیدونستم چیکار کنم ولی تا بهت گفتم دخملی پاشو بریم بیرون یهو چشات رو باز کردی و خندیدی ، میدونم از عوض کردن لباس و پوشیدن کفش و بستن اون موهای قشنگت بدت میاد و این مقتضای سنته ولی چاره ایی نیست باید خوشگل و مرتب باشی عزیزکم بعد خوردن صبحونه رفتیم بیرون ؛ برگشتنی هم رفتیم هفت حوض تا یه کفش خوشگل برات بخرم ا...
22 شهريور 1390

جمعه

جمعه ها رو نمیدونم چه جوری باید تعریف کنم آخه خیلی دلگیره  مخصوصا که ما اینجا تقریبا تنهاییم و کسی رو نداریم و حالا هم که ماشینمونو فروختیم دیگه کلا خسته کننده میشه .  اما یادت نره عزیزم که بودن تو برای من و بابایی خودش کلی ارزش داره شاید روز خوبی نباشه این جمعه ها اما بودن با تو یه دنیا ست واسه ما .................  ...
22 شهريور 1390

یکشنبه و کلی کار

                                                                                 امروز با بابایی میریم بیرون تا کلی خرید کنیم آخه تقریبا خیلی چیزا مون تموم شده ؛ راستی میخوام این عکس با توپ شما رو بزرگ کنم بزنم به دیوار نمیدونم خوشت میاد یا نه حالا بزرگتر شدی خودت نظر میدی دخملی. قرار آخر هفته مامانی بیاد اینجا خیلی خوشحالم دلم براشون تنگ شده ؛ خودت بزرگ شدی میفهمی یه دختر که از مامانش دوره چی میکشه دعا میکنم هیچوقت خدا تو رو ازمن ...
22 شهريور 1390

آنا و مامان

امروز سه شنبه 90.6.8 بعد از یه روز بارونی و سرد که فکر میکردم ادامه داشته باشه هوا خوب و آروم شد من و شما هم تصمیم داشتیم امروز هم خونه رو تمیز کنیم هم بریم حموم که البته برای شمابیشتر یه آّب تنی به حساب میاد چون به محض حموم کردن شروع به دادو بیداد میکنی حالا که بزرگتر شدی خیلی ترسناکتر شده حموم کردنت آخه هر لحظه میترسم پات سر بخوره . امروز مامانی وبابایی میان و از قرار معلوم چهار شنبه هم عید فطر ه و سه روز تعطیلی در پیش داریم .    دخملی از حموم اومده بیرون و با موهای شونه کرده کلی خوشگل شده البته موقع لباس پوشیدن طبق معمول گریه کرده ولی وقتی نی نیشو دید ترجیع داد اونو ناز کنه .   شب مهمونا ...
21 شهريور 1390