یکشنبه 13 آذر
از خواب که بیدار شدی همش میگفتی بریم ددر ؛ هوا اگر چه آفتابی بود ولی سرما هنوز میتونست یه سرماخوردگی رو به دنبال داشته باشه اما در برابر اوامر دخملی مگه نه میشد گفت .
آنا خانم آماده خوشحال اما نمیدونه از کجا شروع کنه .
تا اینکه مامان بزرگی اومد حیاط و شما با دیدن گوشیش لج کردی و خواستی که با گوشی بازی کنی .
بعد که نوبت به دوچرخه سواری رسید و به زور بردمت بالا و .................
اینم تصویری از شیطنتهای آنا خانمی که همه چیز رو بهم می ریخت .
آنا خانمی در حال خوردن شیر موز.
شب هم دوباره با ماشین رفتیم مطهری واسه دیدن دسته های عزاداری ولی امشب خیلی سرد بود و تمام مدت تو ماشین نشستیم ؛ البته جز وقتی که دایی حسن اومد و مارو برد پیش دوستش و اونجا هم شما کلی با هنرهای لوس خودت دلبری کردی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی