آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

یه صبح آفتابی و قشنگ تو آخرین روزای پاییز

1390/9/28 21:38
نویسنده : مامان متین
322 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 28 آذر ماه آخرین روزای قشنگ پاییز رو پشت سر میگذاریم و به ماه زیبای دی تو یه زمستون سرد نزدیک میشیم ماه دخمل خوشگلم که متولد میشه و قرار یه خانم خوشگل بشه . دو روز دیگه شب یلداست و هنوز برنامه مون مشخص نیست سپیده جون اصرار داره اونجا بریم و از طرف دیگه هم شاید بریم خونه عمه بابا ؛ امروز صبح هوا خیلی قشنگ و آفتابی بود تصمیم گرفتم با دخمل خوشگلم بریم بیرون یه دور بزنیم و چون نزدیک ترین جا هفت حوضه رفتیم اونجا و خیابونها رو بالا و پایین کردیم و طبق معمول بیرون مساوی شد با خریدکردن .

برگشتنی رفتیم میدون هفت حوض و خواستم اونجا پیادت کنم ولی ترسیدم دیگه سوار کالسکه نشی ولی خیلی ناراحت بودم آخه دخملم شیطونه چیکار کنم خدایا .

راستی اینجا یه دفعه برگشتی و گفتی با گل گل ( بابایی بزرگ ) پارک اومدیم . الهی من قربون اون حافظه ت برم که یادت بود با بابایی جون اومدی بودی هفت حوض .

همش دوست داشتی بیای پایین ولی آخه حرف مامان رو گوش نمیکنی قربونت برم .

دیگه آنا داره لج میکنه .

برگشتنی خونه با خریدی که کرده بودیم به زور از راه پله بالا رفتیم و شما هم لج کردی که بیای بغلم وای آخه مگه میشه یه دخمل بزرگ و خوشگل رو بغل نکرد مامان جون شکست کمرم .

بعد ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و کلی هم شیطنت کردی و قطره آهن رو ریختی رو لباست و پرتقال رو هم همینطور و تازه میخواستی با کارد خودت پرتقال پوست بگیره آخ آخ امان از دست این دختره

الان که این مطالب رو مینویسم ساعت  9:30 شبه و تازه از حموم اومدم مامان جونی و شما هم اینقدر خسته بودی خوابیدی و من و بابایی جون خیلی نگرانیم اگه بیدار شی شب چه بلایی میخوای سرمون  بیاری احتمالا امشب بیداریم تا نصف شب.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)