90.10.3

دخمل خوشگلم سلام ؛ دیگه داری کم کم یه دخمل  ناناز و خانم میشی که مامان واسش میمیره ، دقیقا دو روز دیگه دوساله میشی و این روزا خیلی زود با خوبی ها و بدیهاش گذشت.خواستم امروز ببرمت بیرون ولی بازم از آماده شدن و تعویض لباس امتناع کردی آخه یکی نیست بهت بگه مگه میشه با لباس خونه رفت بیرون تازه وقتی دختر حاج خانم نادی همسایه طبقه اول اومد خواستی باهاش بری ولی نمیشد مامان جون . بعد کلی حرف زدن و ادا و اصول لباس پوشیدی و امروز صبح بدون کالسکه رفتیم بیرون ؛ وای خدای من خیلی تعجب کردم که دخترم دست مامان رو میگرفت و دیگه خانم شده بود یه مسافتی رو باهم رفتیم و برگشتیم خونه که تو راه پله بازم دختر حاج خانم رو دیدیم و اصرار بریم خونشون و یه چند ساعتی اونجا بودیم آخه حاج خانم خیلی از شما خوشش میاد و با اینکه بنده خدا الزایمر گرفته ولی ما رو یادشه و خیلی خوشحال میشه وقتی میریم پیشش .اونجا شما حلوا و آش رشته خوردی و کلی شیرین زبونی کردی تازه حاج خانم هم بهت شکلات داد و شما خیلی  خوشحال شدی .

ساعت دو برگشتیم خونه و دیگه کم کم احساس میکردم که خوابت میاد و خوابیدی .

بابایی جون زنگ زد که آماده باشین من اومدم بریم هفت حوض واسه دخمل خوشگلم کفش بخریم و ما خوشحال خوشحال و تند تند آماده شدیم و رفتیم هفت حوض یه کتونی خوشگل بنفش که من عاشقشم رو واست خریدیم ؛ تو کفش فروشی بابایی ازت پرسید آنا خانمی خوشت میاد از کفشت و شما با تعجب نگاش میکردی حتما با خودت میگفتی این بابایی چی میگه ؟

همش با گذاشتن کلاه مشکل داری تو رو خدا دخملی رو نگاه ، چشات کو مامانی ؟

بخاطر کریسمس همه جا پر شده از درختهای کاج و تزئینات شب کریسمس ؛ الان میرزای شیرازی دیدن داره حیف که سخته وگرنه میبردمت تا این شبا رو اونجا ببینی که چقدر قشنگه .

سر راه رفتیم و کیک تولدت رو هم سفارش دادیم و واست شمع و یه سری وسایل تولد خریدیم  .         

آخه میخوام یه تولد کوچولو واست بگیرم البته آخر هفته که مامان و بابا بزرگها میان و شاید خاله راحله و سپیده جونم باشن .

دوستت دارم عشقم ؛ همیشه بخندی عزیزم.