90.10.25
عشقم سلام ؛ الان که دارم مینویسم بغلم نشستی و مثل یه دخمل خوشگل و خانم داری نگام میکنی و هر چند وقت یکبار یه دستی به دکمه های لپ تاپ میزنی ولی خوب بهتر از گذشته به حرفهای مامان گوش میدی و تا میگم آنا خراب میشه دستت رو میکشی انگار که دیگه متوجه این موضوعات میشی ؛ دیشب خوشگلم یهو حالش بهم خورد فکر کنم معده ات سردی کرده ولی از صبح خوب بودیو دیگه زنگ نزدم به دکترت ؛ هوا هم امروز خوبه ولی سرده بهمین خاطر فکر کنم نتونیم بریم بیرون تا بعد....................
عزیزکم امروز سپیده جون زنگ زد که برای وقت دکترش میاد و سمیه همراه اونه ؛ یکم دستی به سرو وضع خونه کشیدم آخه همیشه به لطف شما همچی اینور و انوره بعد عوض کردن لباسای تو و خودم منتظر بچه ها شدیم ولی اونا دیرتر از بابایی رسیدن آخه یه دوری هم هفت حوض رفته بودن شب هم دور هم خوش گذشت و کلی حرف زدیم و مثل همیشه مامان تا ساعت ٣ بیدار بود و با سپیده جون و سمیه جون خاطرات رو مرور میکرد.
آنا خانمی قبل اومدن مهمونا
تا میبینی که یکی گوشی داره مخصوصا که- دخملی خوش اشتها- htc باشه تموم سعی ات در اینه که یه جوری به گوشی دست پیدا کنی .
آنا تو فکر یه نقشه
حالا که موفق نشدی میری سراغ سپیده جون آخه زورت به اون میرسه .
سر آخر هم خسته ترجیح میدی که یه جا دراز بکشی عاشقتم دخملی.