آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

سه روز تعطیلی

1390/10/25 12:17
نویسنده : مامان متین
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم ؛ امروز بیست پنج دی ماهه و من بعد کلی خواب و استراحت اومدم که بنویسم واست که به یادگار بمونه و در آینده با خوندن خاطرات بخشی از زندگیت خوشحال باشی که میتونی شاید اونها رو به یاد بیاری .میگم شاید آخه شاید حافظه ات یاری نکنه که تو نوجوانی خاطره یک یا دو سالگیت رو به یاد بیاری ولی وقتی میخونی تجسمش راحتتره .

چهارشنبه 21دی ماه یه روز آفتابی و سرد:

بالاخره بابایی تونست بیاد و باهم بریم فیروزکوه ساعت سه بعد خوردن ناهار بهمراه پسرخاله داریوش و سپیده جون رفتیم ترمینال شرق و بعد یکم معطلی با یه ماشین در بست رفتیم فیروزکوه و ساعت تقریبا شش رسیدیم و هوا تاریک شده بود من و سپیده جون رفتیم خونه و بابایی و داریوش رفتن مغازه .

اینم از عشقم که همش در حال شیطنته و تو هوای سرد داره شال و کلاهش رو در میاره و سر آخرهم که میبینین ..........

پنجشنبه 22 دی ماه یه روز خیلی سرد و آفتابی تو فیروزکوه:

صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتیم بریم بیرون ولی من میترسیدم آخه سرمای فیروزکوه خیلی بدجوریه و تو مغزاستخوون آدم میشینه و شما هم که تازه خوب شده بودی و اگه بیرون میرفتیم مریض میشدی ؛ تا ظهر که ناهار خونه مامان سپیده جون دعوت بودیم و دختر خاله سمیه هم اومد  تو خونه سرگرم شدیم بعد ناهار هم با آژانس رفتیم مغازه پسرخاله و یکی دوساعت اونجا بودیم و رفتیم پاساژ و اونجا بازی کردی.

 

وقتی حوصله آنا خانمی سر میره تو خونه .

 

شاید بگم بیشتر از پنج بار سوار اسب شدی بعدش هم به زور و گریه اومدی پایین.

بخاطر سرمای هوا من و سپیده جون و شما برگشتیم خونه و با وجود اینکه عروسکاتو آورده بودم کلی خوراکی برات خریده بودم بازم گیر میدادی به وسایل خونه سپیده جون .

آنا خانمی خوشگل در حال صبحت با تلفن دکوری سپیده جون.

شب هم که بابایی جون و داریوش اومدن تا ماساژور رو دست پسر خاله دیدی شماهم هوس کردی و خیلی خوشت اومد.

امشب فیروزکوه برفی بود خیلی باحال بود آخه برفهای اینجا خشکه و زود میشینه یه لحظه دیدیم کلی برف اومده .

جمعه 23 دی ماه یه روز آفتابی که تموم برفها رو آب کرد:

صبح که ازخواب بیدار شدیم دیدیم برفی نیست آفتاب زیبا همش رو آب کرده بود از صبح تو خونه کلی غیبت کردیم و حرف زدیم و خندیدم در مجموعه دور هم بودن ما خالی از لطف نیست شما هم کلی بازی کردی و البته اذیت هم که جای خودش رو داشت .

آنا خانمی در حال تماشای تخته نرد بازی بابایی و پسرخاله

و البته بازی با گوشی بابایی جون .

و بعدش هم خواب و استراحت مامانی در نبود شما.

آنا خانمی در نمای نزدیک تو خواب .

دوباره امشب بازم برف بارید ولی خیلی شدید تر در نتیجه تصمیم گرفتیم واسه شلوغی راه بخاطر تعطیلات و صد البته بخاطر برف شنبه صبح زود حرکت کنیم که زود زود شد ساعت 12:30 و ما ساعت 3 خونه بودیم .جاده هم کلی برفی بود خیلی قشنگ بود آخه من هیچوقت زمستون نرفته بودم فیروزکوه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)