آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

رویاهای یک دختر

1390/10/28 16:26
نویسنده : مامان متین
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل مامان ؛ همه آرزوهای من با وجود تو دلنشین تر میشه آرزوی یه آینده قشنگ در کنار تو ؛ آرزوی یه سفر هیجان انگیز با وجود تو ؛ حتی آرزوی داشتن یه چیز کوچولو وقتی ببینم تو هم داری با خوشحالی میخندی و از داشتن اون لذت میبری برای همیشه دوستت دارم و میدونم بابایی هم در همین فکره اگر چه مشغله های زندگی وقتی رو نمیزاره که برات بنویسه ولی وقتی خسته از سر کار میاد و دم در تو رو میبینه و چشماش از دیدنت برق میزنه ،  بغلت میکنه میبوستت و عاشقونه نگات میکنه میدونم که همین فکرها تو ذهن اون هم نقش میبنده برای همیشه همیشه عاشقیتم بوس بوس .

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم کلی تلفن داشتیم اول مامانم زنگ زد و کلی حرف زدیم خیلی دوست داشت که تعطیلات رو بریم رشت ولی با وجود اینکه دلم میخواد برم و سال پسر عموم هم هست ولی ترجبح میدم بمونیم و با بابایی جون وقتی که ماشین خریدیم بریم . بعد مامان هم سپیده جون زنگ زد و گفت احتمالا شنبه میان اینجا و خلاصه برنامه هفته بعدمون جور شده و احتمالا تو این تعطیلات سرمون شلوغ باشه .

مریم جونم هم امروز زنگ زد که بیست و ششم عروسی خواهرش مژده ست و احتمالا واسه خرید لباس با پارسایی و باباش میان تهران وای خدا فکر کنم خیلی خوش بگذره آخه هم بابایی با بابای پارسا جوره و هم من که دوست جونم  رو میبینم و خوشحالم از طرفی شما هم از تنهایی در میایی و میتونی چند روزی در کنار پارسا جون باشی .

 مدلهای خواب آنا جونم ؛ که البته ارثی داره و مامان هم تا یه مدتی اینطوری بد خواب بود خوب میشی گلم .

امروز صبح رفتیم حموم که خیلی بهت خوش گذشت خواستم عکس بگیرم اما دخملم دیگه بزرگ شده زشته تو حموم وای عکس نه . و فقط موقع بیرون اومدن یه قشقری به راه انداختی که نگو نپرس بزور درت آوردم و کلی بهونه گرفتی و سر آخر هم شیر خواستی و کم کم هم خوابت گرفت و گفتی بغل آخه مامان که نمیتونه تو رو بغل کنه دیگه بزرگ شدی ولی چه کنم مگه میشه گفت نه ؟ بغلت کردم و خوابیدی ؛ خوابهای خوب ببینی گلم .......................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)