آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.10.29

1390/11/1 1:17
نویسنده : مامان متین
183 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام دخمل خوشگلم ؛ حالت چطوره ؟ من که آرزومه همیشه خوب و شاد باشی . صبح ساعت حدود 11 بیدار شدیم و چقدر مزه داد خوابیدن انگار خیلی وقت بود نخوابیده بودیم حالا هر کی ندونه فکر میکنه من و تو چه مشقتهایی در راه خوابیدن میکشیم و شبها بیداریم و ...... دیگه نمیدونن که کار همیشگیمونه .

از خواب که بیدار شدم دیدم آسمون عجب آفتابی و قشنگ شده سری به گوشیم زدم دیدم مامان محیا جون sms داده بریم بیرون ولی چون دیر بیدار شدیم احتمال دادم که رفته باشن ونشد که بریم .

بابایی هم رفته بود سر کار ؛ طی تماس تلفنی با مامانی جون فهمیدم که خط لوله گاز رشت ترکیده و اوضاع نابسامانی حاکمه از طرفی قطعی گاز و از طرفی سرما کلافه شون کرده بود خدا کنه زودتر حداقل گاز وصل شه تا زیاد سردشون نشه ؛ ما هم که دوریم و کاری از دستمون برنمیاد .

غروب تصمیم گرفتیم با بابایی جون بریم پاساژ سپید ؛ بابایی جون ساعت 3 با همسایمون آقای صادقی رفت به کلیدهای برق راه پله یه سروسامونی بده و درستشون کنن ولی انگار مشکل اساسی بود و تا ساعت 5 طول کشید و تو این فرصت شما در خواب ناز بودی وقتی اومد سه تایی رفتیم تهرانپارس و کلی گشت زدیم و که یکدفعه شما خسته شدی و همش گفتی بغل بغل و دیگه باید برمیگشتیم خیلی چیزا دیدم که باید برات میخریدم ولی نشد قرار شد دفعه دیگه بیام و هم من و هم شما خریدامون رو انجام بدیم .

برگشتنی هم یه دور کوچولو هفت حوض زدیم راستی خوشگل دلم دیگه قشنگ میگی هفت حوض ؛ وقتی ازت میپرسم کجا بریم میگی هفت حوض ، من قربون حرف زدنت میرم مامان جونی.

راستی فروشگاه دلینا طبق سالهای گذشته sms زد که جنساشو حراج کرده یه سری هم به اونجا زدیم ولی اینقدر شلوغ بود و شما هم کلافه شده بودی ترجیح دادم یه وقت دیگه برم خدا کنه حراجش تموم نشه آخه لباساشو خیلی دوست دارم .

شب دیگه حوصله نداشتم شام درست کنم بابایی زنگ زدو غذا سفارش داد و واسه شما هم جداگانه گرفتیم تو هم مثل مامانی عاشق فست فودی ، ولی خیلی بده که بهش عادت کنی واسه همین باید مامان رو ترک بدیم عزیزکم . میبوسمت عاشقتم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)