90.11.18

سلام گلم ؛ امروز دویستمین سالروز تولد چارلز دیکنز نویسنده مشهور انگلیسیه که مامان جون خیلی از کتابهاو آثارش خوشش میومد مخصوصا کتاب آرزوهای بزرگ که عاشق فیلمش هم هستم امیدوارم شما هم که بزرگ شدی علاقه به خوندن کتاب های رمان داشته باشی و بتونی این کتابها رو بخونی ..........

امروز صبح که چه عرض کنم تقریبا نزدیکای ظهر با زنگ تلفن دختر خاله سمیه از خواب بیدار شدیم و چه خوب که زنگ زد وگرنه تا ساعت 1 میخوابیدیم ؛ هواخیلی خوب بود سرد بود ولی آفتابی بنابراین تصمیم گرفتم که ببرمت بیرون ؛ سریع آماده شدیم و رفتیم هفت حوض از دم در ماشین گرفتم چون سختم بود بغلت کنم و راننده تقریبا تا جایی که میخواستیم بردمون .

تا از ماشین پیاده شدی گفتی بغل ؛ و باخودم گفتم بیا شروع شد . ولی در طول راه یک کم همکاری کردی فروشگاه ادیداس حراج زده بود و من عاشق مارکش هستم البته بعد پوما ولی خوب تو حراج هم خیلی اجناسش گرونه مخصوصا که از یه بلوز شلوار ورزشی خوشم اومد . این روزای پایان سال مردم بادیدن حراجی ها دیگه سراز پا نمیشناسن و نمیدونی تو مغازه ها چیکار که نمیکنن فکر کنم هر روز تو این مغازه تو اون مغازه ان خدا رو شکر که من و بابا زیاد احتیاج به چیزی نداریم وگرنه من کلافه میشدم اصلا حوصله این شلوغی ها رو ندارم .

تو راه یه سر به فروشگاه دلینا زدیم آخه مامان عاشق لباساشه و هر وقت از اونجا چیزی برات خرید م همه خوششون اومده و یک شلوار جین و یه بلوز خوشگل برات خریدم قرار شده که واسه خرید کت آخر هفته یه سری بزنم امیدوارم چیز جالبی بیاره تا پرونده خرید عید شما هم بسته بشه .

برگشتنی بعد خرید شیر و پاستیل برای شما یهو چشمت به رانی افتاد و گیر دادی رانی میخوام و یکی برات خرید م قول گرفتم که اومدیم خونه بخوری ولی همش تو راه میگفتی باز کن بازکن آخه قربونت برم تو که تو راه نمیتونی رانی بخوری هر جور بود تا خونه تحمل کردی .

آنا خانمی تا شنید که میخوام ببرمش بیرون.

آنا جونی رانی بدست .

حالا که رانی رو خوردی گیر میدی که پیش بندت رو دربیارم کشتی منو با این خرده فرمایشها موش کوچولو .