سلام سلام سلام 90.12.9
سلام دخمل گلم خوبی بالاخره بعد تقریبا نزدیک به یک ماه دوباره فرصتی شد که بیام به وبلاگت یه سرکی بشکم به خدا خیلی دلم واسه وبلاگت تنگ شده بود ولی یه سری مسائل مثل خرابی کامیپوتر و مهمونیها و رفتن به شمال و سر آخر مریضی مامانی باعث شد که نتونم واست بنویسم ؛ تو این مدت هم خیلی اتفاقهای خاصی نیفتاد و مهمترینش خرید ماشین مون بود که بعد شش ماه بالاخره راحت شدیم شاید اونی که میخواستیم نبود ولی به قول مامان بزرگی ماشین باشه آدم رو این ور و اونور ببره آخه تو این مدت خیلی بهمون سخت گذشت ؛ اتفاق بعدی هم که خیلی خوشایند بود قبولی بابایی جون تو استخدامی بانک سامان بود که از بعد عید میره سرکار جدیدش و هم اون و هم من خیلی خوشحالیم ؛ راستی گلم آخر هفته پیش رفتیم شمال و شاید دو روزه بود ولی خیلی خوش گذشت برگشتنی هم مادر جون ( که جدید ا به این اسم صداش میکنی ) رو با خودمون آوردیم تا چند روز پیش ما باشه که دیروز برگشت رشت .
از خرید عید هم که نگو خیابونها خیلی شلوغه و مردم همه در حال مهیا شدن برای عید هستن از خونه تکونی تا خرید عید که همش قشنگه ان شاله که بزرگ شدی خودت قشنگتر حسش میکنی مخصوصا برای ما که راه دور هستیم عید فرصتی خوبیه تا از تعطیلات استفاده کنیم و همه فامیل و دوستان رو در کنار خودمون داشته باشیم ؛
از بابت خرید لباس واسه تو که دیگه خیالم راحته و خریدات تموم شده مخصوصا با سوغاتی هایی که خاله فریده از استرالیا واست کرده دیگه لباسات تکمیله و خوشگلتر از همیشه آماده رفتن به مهمونی هستی.راستی تصمیم گرفتم عکس آتلیه هات رو بزارم واسه موقعی که رفتیم رشت تا با لباسهای عیدت باشه و تنوع داشته باشه. آخر این هفته هم بابایی باید ماشین رو ببره گارانتی و شاید هم بریم فیروزکوه تا بعد ببینیم چی میشه .....................