90.12.13
سلام مامانی جونم ؛ امروز صبح سپیده جون اینا رفتن و بعد رفتنشون من دوباره خوابیدم تا ساعت 9:30 که دیگه خوابم نبرد ولی شما همچنان در خواب ناز بودی هوا سرد و آفتابی بود یه هوای خوشگل تصمیم گرفتم امروز ببرمت بیرون , دیگه ساعت نزدیک یازده بود که تصمیم گرفتم بیدارت کنم وقتی صدات کردم و چشاتو باز کردی یهو احساس کردم دلم خیلی برات تنگ شده بود بوسیدمت و بغلت کردم و گفتی مامان صحبت ، جدیدا همش بهم میگی مامان بیا باهم صحبت کنیم و عروسکت رو میاری و سه تایی باهم حرف میزنیم عاشق اینکارت هستم اگر چه بعضی اوقات تکراری میشه ؛ بعد خوردن صبحونه دوباره روز از نو روزی ازنو dvdعمو پورنگ رو گذاشتم و تقریبا سه بار از اول تا آخرش رو نگاه کردیم عاشق این فیلم شدی و همش دوست داری نگاش کنی و جملات رو تکرار میکنی . راستی عکست رو گذاشتم تو سایت عمو پورنگ تا تو dvd بعدیش نشون بده ؛ ان شاله فیلمش رو هم میخرم و برات یادگاری نگه میدارم .آنا جونم هوا در عین قشنگیش یکدفعه برفی شد و چقدر دو تایی ذوق کردیم مامانی جون.
بعد خوردن ناهار نشستم که برات بنویسم و شما هم همزمان داری کارتونهای با نی نی رو نگاه میکنی مثل یه دخمل خوب و ساکت ، الهی که مامان فدات شه عزیزکم . دوستت دارم دوستت دارم .