90.12.10
کم کم داریم به بهار زیبا نزدیک میشیم اینروزا مامان حالش خوب نیست و اصلا حوصله تمیز کاری و خرید رو نداره خدا کنه تا هفته دیگه حداقل بهتر شم و بتونم خونه تکونی کنم ؛ از طرفی هم میترسم نزدیک عید شما هم مریض شی ولی بهر حال هر چی خدا خواست امروز صبح بابایی جون رفت به کارهای بانکیش برسه و من و شما هم در خواب ناز که دیدیم بابایی جون بایه نون تازه از راه رسید و کلی ذوق کردیم و صبحونه درست حسابی نوش جون کردیم طبق قرار قبلی میخواستیم بریم فیروزکوه ولی بخاطر حال من قرار شد سپیده جون اینا بیان ؛ غروب هم میریم فروشگاه پوریا نزدیک خونه که سیسمونیت رو خرید کرده بودیم چون قول داده چیزای خوشگل بیاره ؛ تابعد عشقم ...........................
آنا خانمی در حال بازی با بادکنکهایی که هم ازش میترسه هم دوستش داره .............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی