آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

یه مسافرت کوچولو

1390/12/20 9:58
نویسنده : مامان متین
247 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه تصمیم گرفتیم بریم فیروزکوه و از اونجایی که کار خاصی نداشتیم بابایی هم موافق بود صبح پنجشنبه ساعت 11 به سمت فیروزکوه حرکت کردیم و وای از جاده دماوند که همیشه خدا شلوغه .

هوا خیلی خوب بود شما هم مثل یه دخمل خوب بعد کمی بازی و شیرین زبونی تا خونه سپیده جون خواب بودی وقتی که رسیدیم با دیدنشون خیلی خوشحال شدی .

غروب با داریوش و سپیده و بابایی رفتیم مغازه شون ؛ شبها خیلی خیلی سرد میشد طوری که سرما تا مغز استخوان ادم نفوذ میکرد ، شما پیش بابایی جون موندی و من رفتم دفتر دختر خاله سمیه اینا تا ببینمشون اونا هم دارن کارهای بیمه شون رو انجام میدن که برن برای همیشه رشت زندگی کنن خوش به حالشون امیدوارم که کاراشون زود جور شه .

شب هم رفتیم سمت گدوک ؛ با وجود اینکه داریوش گفت که الان اونجا یه مه خیلی غلیظی هست ولی از آش کدوگ نمیشه گذشت و وای از مه تو جاده نمیشد جلو ماشین رو دید با استرس از این مه غلیظ عبور کردیم اینم خودش هیجان انگیز بود برگشتنی که اومدیم خونه دیدیم داداش سپیده جون با خانم و دخترش مهسا اومدن پیش ما شما با دیدن داداش سپیده جون کلی گریه کردی نمیدونم واسه چی آخه چند بار دیده بودیش و همچین عکس العملی نشون نداده بودی بالاخره تا موقعی که اونا اونجا بودن از رفتن سمت بنده خدا میترسیدی .

جمعه صبح هم رفتیم نمایشگاه دائمی که اونجا برپابود و کمی واسه آشپزخونه خرید کردم و شما هم حوصله تون سر رفته بود و همش بهونه میگرفتی زود برگشتیم خونه و بعد ناهار و خواب بعدازظهر ساعت 5:30 حرکت کردیم خونه ؛ ناگفته نمونه که مامان جونی یک ساعت فقط تو ترافیک بومهن بودیم ولی شما خواب بودی و هیچی حالیت نشد میبوسمت دخمل گل گلی عاشششششششششقتم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پارسا قند عسل
23 اسفند 90 14:41
همیشه به گردش و شادی عزیزم.آنا جون خوشگلم رو یه عالمه بوس کن مامانی