90.12.22
سلام مامان جونی ؛ امروز کار خاصی نداشتیم و بهتر دیدم که بیشتر به کارهای خونه برسم شستن لباسها ؛ رو تختی و .... حداقل واسه عید ظاهر خونه تمیز باشه حوصله ریختن کمد و جابجایی وسایل رو ندارم به قول بابایی جون دیگه دو و سه ماه دیگه اینجا هستیم و موقع اسباب کشی یه بار دیگه باید جابجا کنی و از طرفی ما که عید خونه نیستیم و کسی نمیخواد بیاد و من خودم رو اینطوری قانع کردم ؛ ناهار هم باهم پوره خوردیم که شما خیلی دوسش داری بعد ناهار هم برات حلوا درست کردم بعد خوردنش دندونات رو نشون دادی و گفتی مسواک ؛ نمیدونم چرا یهو یاد مسواکت افتادی و خواستی مسواک بزنی خوب خیلی خوبه ، از فرصت استفاده کردم و با خمیر دندون البته به مقدار خیلی کم واست مسواک زدم و یادت دادم که خمیر دندون رو قورت ندی ولی فکر کنم زیاد موفق نبودم .
اینم مسواک خوشگل آنا خانمی که دایی حسن واسش خریده تا دندوناش خوشگل بمونه .
دندونای آنا خانمی بعد مسواک زدن .
اینم از اداهای دخملی .
قربونت برم ؛ غروب که بابایی اومد خواستم برم که یه مقدار وسایل بخرم هوا هم خیلی خیلی سرد بود و راستی امروز برف اومد فقط تونستم تا نانوایی برم و واسه دخمل گلم یه مقدار خوراکی بخرم ؛ فردا هم مثل هر چهار شنبه سوری میریم خونه عمه فرانک ؛ خیلی خوش میگذره و همه دور هم هستیم و آتش بازی و بازی با مواد محترقه ( البته مجازش ) به راهه. نمیدونم امسال میتونم با خودم ببرمت بیرون یا نه آخه میترسم که بترسی امیدوارم روز خوب و بی خطری واسه هم باشه ، حالا تا فردا............