آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.12.23

1390/12/28 16:13
نویسنده : مامان متین
350 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملی ، صبح تقریبا همزمان با هم بیدار شدیم ساعت 10:30 بود و شما در خواست شیر کردی و بعد هم گیر دادی به شلوار بابایی جون نمیدونم چرا ؟

کارهای زیادی هست که باید انجام بدیم من الجمله بریم حموم که خودش یکی دوساعت با شما طول میکشه ، لباسهای امشب رو اتو و آماده کنم و .....امیدوارم امروز دخمل خوبی باشی و به مامان کمک کنی و از همه مهمتر ظهر بخوابی تا شب کلافه نشی و من و بابایی جون رو اذیت نکنی از الان صدای بم بم ترقه ها میاد خدا شب به خیر کنه البته با تو جه به این همه مامور نیروی انتظامی مردم جرات مانور زیادی ندارن تا شب عزیزم ....................بوس

آنا خانمی هنوز خوابت میاد مامان جونی ؟

بقیه در ادامه ................

شب قرار بود که زود بریم خونه عمه ولی بابایی دیر از سرکار اومد و ساعت هفت و نیم تازه حرکت کردیم و البته شانس آوردیم تا قیطریه ترافیک نبود وگرنه باید کلی تو ترافیک میموندیم از در که اومدیم بیرون یه حجم دودی تو صورتمون خورد نگو آرایشگاه مردونه بغل خونه کلی ترقه و فشفشه روشن کرده بودن و کلی شیطنت میکردن ؛ رسیدم خونه عمه یکراست رفتیم تو پارک بالای خونه شون و جمعیت زیادی بود که فقط شما بینشون کوچولو بودین با ترس همه جا رو نگاه کردی و از صداها چشات گرد شده بود دختر خانمها و آقا پسرها کلی میرقصیدن و عمو شاهرخ (شوهر عمه بابایی ) هم با آبشار و فشفشه وسط جمع کلی حال میکرد هوا خیلی سرد بود بعد کلی آتیش بازی بخاطر ماشین نیروی انتظامی جمعیت متفرق شدن و اومدیم خونه و دم در هم یکم آتیش بازی کردیم و رفتیم واسه شام ؛ شب خوبی بود ساعت ١و نیم اومدیم خونه و خیابونها دیگه خلوت شده بودن انگار هیچ خبری نبود .

آنا خانمی با ترس به صداها و آدما نگاه میکرد یعنی اینا چیکار میکنن؟

یعنی  این چیه که داره میترکه ؟


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پارسا قند عسل
23 اسفند 90 14:33
سلام عزیز دلم.قربون نگاه کردنت برم که زل زدی به دوربین