عیدانه آنا خانمی : سقالکسار
از اونجایی که بابایی جون چند روزی رو فرصت نداشت و باید زود برمیگشتیم تصمیم گرفتیم امروز هم بریم جایی و با پسر خاله داریوش که هماهنگ کردیم سقالکسار رو پیشنهاد داد که یه روستای توریستی و خیلی قشنگیه تو جاده رشت به جیرده .
بابابزرگی هم که نمیتونست بیاد و مامان بزرگی هم پا بند اون شده بود در نتیجه نیومدن و ما رفتیم خونه مادر جون اینا تا با دایی حسن و مادر جون خاله راحله اینا بریم هواهم خیلی سرد بود که من میترسیدم شما سرما بخوری تو راه که همش خواب بودی و رسیدیم اونجا کلی بازی کردی از سرمای هوا تصمیم گرفتیم برگردیم و همگی برگشتیم خونه مادر جون و کلی زدیم و رقصیدم و یه کم هم قلیون کشیدم بعد رفتن پسر خاله اینا ماکه از گشنگی داشتیم میمردیم تصمیم گرفتیم از بیرون غذا بگیریم و دایی حسن و بابایی جون و عمو مهدی رفتن تا برامون پیتزا بخرن شما هم عاشق پیتزا با دیدن جعبه های پیتزا هول شده بودی و همش داشتی دایی حسن و بابا پدرامی رو صدا میکردی که همه خنده شون گرفته بود من قربون اون شکمو برم که پیتزا خور شده .
شب هم برگشتیم خونه مامان بابا .