آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.2.11

1391/2/13 10:08
نویسنده : مامان متین
345 بازدید
اشتراک گذاری

دخملکم سلام ؛ یه مدتیه که سعی میکنم کمی با کامپیوتر کمتر کار کنم آخه دستم خیلی درد میکنه نمیدونم دلیلش چیه ، ولی حتما یه دکتر باید برم بهمین خاطر سعی میکنم کمتر از دستم کار بکشم شاید بهتر بشه .

صبح که از خواب بیدار شدیم طبق معمول روزای گذشته کار خاصی نداشتیم و سعی کردیم یه جوری خودمون رو مشغول کنیم نزدیک ظهر دوستم که مدتها بود ازش خبری نداشتم زنگ زد و نزدیک به یک ساعت باهم حرف زدیم و از پسرش امیرعلی گفت و از اینکه خونه شون خیلی جاش خوبه و شما هم بیاین سمت ما آخه اونا تا یکی دو سال گذشته سمت خودمون مینشستن و الان رفتن سمت مینی سیتی و از خونه جدیدش خیلی راضی بود و ما رو دو دل کرد که یه سری به اونورا هم بزنیم تا ببینیم قسمت چیه ؟

بعد تموم شدن صبحتم سپیده جون زنگ زد و شما فکر کنم که دیگه خیلی دلخور شده بودی شروع کردی به بهونه گرفتن و بعدش یک گریه اساسی تا جایی که به هق هق افتادی و من خیلی عصبانی شدم و کلی دعوات کردم و شما هم نازک نارنجی دوباره گریه و گریه و گریه ؛ حتی وقتی بابایی زنگ زد باهاش حرف نزدی و همینطور دایی جون و مادر جون که کلی نگران شدن ، برای آروم کردنت بردمت حموم آب بازی و خیلی خوشحال شدی و آروم گرفتی.

ادامه مطلب 

بعد حموم سیب زمینی خوردن چه مزه یی میده مگه نه ؟

الهی قربون اون قیافه ت برم که نه میزاری موهات رو خشک کنم و نه یه شونه به اون موهای نازت بزنم .

خوردن اسمارتیس بعد سیب زمینی.

یعنی این دخمله حموم رفته ؟

خوب چیه دارم اسمارتیس میخورم مگه تا حالا منو ندیدی؟

بعدش هم نوبت بازی با عروسکها و البته آقا گاویه که بابایی جون رشت برات خرید ؛ این سری که رفتی رشت دو تا آقا گاوی هدیه گرفتی یکی از بابایی جون و یکی هم از دایی جون مبارکت باشه عزیزم.

غروب هم با مامان محیا جون رفتیم بیرون ، تا یه دوری زده باشیم و واسه شما مینی پیتزا گرفتیم خوردین و یهو بابایی زنگ زد که کلید نداره و مجبور شدیم برگردیم خونه .

قرار شد امشب بریم تمرین رانندگی که از شانس بارون بارید و به فردا موکول شد تا بعد عزیزم شب خوبی داشته باشی. میبوسمت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)