90.2.11
دخملکم سلام ؛ یه مدتیه که سعی میکنم کمی با کامپیوتر کمتر کار کنم آخه دستم خیلی درد میکنه نمیدونم دلیلش چیه ، ولی حتما یه دکتر باید برم بهمین خاطر سعی میکنم کمتر از دستم کار بکشم شاید بهتر بشه .
صبح که از خواب بیدار شدیم طبق معمول روزای گذشته کار خاصی نداشتیم و سعی کردیم یه جوری خودمون رو مشغول کنیم نزدیک ظهر دوستم که مدتها بود ازش خبری نداشتم زنگ زد و نزدیک به یک ساعت باهم حرف زدیم و از پسرش امیرعلی گفت و از اینکه خونه شون خیلی جاش خوبه و شما هم بیاین سمت ما آخه اونا تا یکی دو سال گذشته سمت خودمون مینشستن و الان رفتن سمت مینی سیتی و از خونه جدیدش خیلی راضی بود و ما رو دو دل کرد که یه سری به اونورا هم بزنیم تا ببینیم قسمت چیه ؟
بعد تموم شدن صبحتم سپیده جون زنگ زد و شما فکر کنم که دیگه خیلی دلخور شده بودی شروع کردی به بهونه گرفتن و بعدش یک گریه اساسی تا جایی که به هق هق افتادی و من خیلی عصبانی شدم و کلی دعوات کردم و شما هم نازک نارنجی دوباره گریه و گریه و گریه ؛ حتی وقتی بابایی زنگ زد باهاش حرف نزدی و همینطور دایی جون و مادر جون که کلی نگران شدن ، برای آروم کردنت بردمت حموم آب بازی و خیلی خوشحال شدی و آروم گرفتی.
ادامه مطلب
بعد حموم سیب زمینی خوردن چه مزه یی میده مگه نه ؟
الهی قربون اون قیافه ت برم که نه میزاری موهات رو خشک کنم و نه یه شونه به اون موهای نازت بزنم .
خوردن اسمارتیس بعد سیب زمینی.
یعنی این دخمله حموم رفته ؟
خوب چیه دارم اسمارتیس میخورم مگه تا حالا منو ندیدی؟
بعدش هم نوبت بازی با عروسکها و البته آقا گاویه که بابایی جون رشت برات خرید ؛ این سری که رفتی رشت دو تا آقا گاوی هدیه گرفتی یکی از بابایی جون و یکی هم از دایی جون مبارکت باشه عزیزم.
غروب هم با مامان محیا جون رفتیم بیرون ، تا یه دوری زده باشیم و واسه شما مینی پیتزا گرفتیم خوردین و یهو بابایی زنگ زد که کلید نداره و مجبور شدیم برگردیم خونه .
قرار شد امشب بریم تمرین رانندگی که از شانس بارون بارید و به فردا موکول شد تا بعد عزیزم شب خوبی داشته باشی. میبوسمت.