جمعه

سلام عشق مامانی

عاشقانه  مادر و دختر:

خوبی دخملی دیگه کم کم داری بزرگ میشی و از رفتارها و حالاتت میفهمم که یه تغییری نسبت به گذشته کردی اگرچه شیطنتت بیشتر شده و بیشتر اذیتم میکنی ولی همینکه یه سری کارهای دیگه رو انجام میدی ودل مامان رو میبری این شیطنت رو از یادم میبرم فقط مونده که از پوشک بگیرمت تا خیالم راحت بشه در مورد شیشه هم عجله ایی ندارم آخه میگن اگه بخوام بزور شیشه رو ازت بگیرم ممکنه از شیر هم بدت بیاد و من دوست ندارم دیگه شیر نخوری ، دخملی دیگه خودت کفش میپوشی لباست رو خودت انتخاب میکنی خودت غذا میخوری- البته ناگفته نمونه که خیلی بد غذایی - خودت صبح دست و صورتت رو میشوری و خیلی کارهای دیگه... راستی بلدی تا ده بشماری البته نه به ترتیب ، رنگهای صورتی و آبی وطوسی  .. میشناسی و خوب بلدی برقصی و عاشق عمو پورنگی و از بین 4تا سی دی میتونه تفاوت ها رو تشخیص بدی و این در مورد فیلمی که  دیده باشی هم صدق میکند. دخملی خیلی قشنگ بلده سلام بده و قشنگ میتونه با تلفن صحبت کنه و جدیدا هم تا دم در مهدی میرسیم میگه مامان مهد .. نمیدونم الان زوده یا نه که ببرمت مهد ولی دوست دارم ببرمت مرکز کشف استعداد و نبوغ که نزدیکیهای خونه ست و شرایطش از سه سالگی به بعده .........................

صبح که از خواب بیدار شدیم تا غروب که بریم بیرون کلی با بابایی بازی کردی و نذاشتی که بابایی استراحت کنه و غروب هم به پیشنهاد بابایی جون که خیلی وقت بود نیومده بود هفت حوض رفتیم یه دوری هفت حوض زدیم .

امروز بابایی جون واست یه عروسک خیلی خوشگل که کلی مو بنده و شونه و وسایل آرایشی داره خرید و  شما رو خوشحال کرد.