90.4.4
موش موشی مامان سلام
صبح با اس ام اس سپیده جون بیدار شدم که نوشته بود جاجرودن و دارن با سمیه جون میان اینجا و از قرار معلوم داریوش خاله و شوهر خاله ام رو میرسونه کرج تا برن خونه عمه شون و بعد میاد تا با سپیده جون برن دکتر ، البته ناهار پیش ما هستن .
با صدای صحبتهای من و سمیه و سپیده یهو دیدم یه دخملی تند و تیز از سمت اتاق دوید و نشست رو مبل و با تعجب داره ما رو نگاه میکنه الهی قربون اون چشمای دکمه ت بره مامان ، بعد اینکه سر حال اومدی و خواب از سرت پرید و وصبحونه رو هی کمی خوردی شروع کردی به حرف زدن و بازی کردن ، داریوش جون هم اومد و ناهار رو باهم خوردیم و بعد رفتن اونا هر کاری کردم بخوابی نشد از طرفی نظافت چی هم اومد و دیگه چون چند بار در خونه رو میزد برنامه خواب کنسل شد ، تصمیم گرفتم پیراشکی درست کنم که شما هم خوشت اومد و همونجا سه چهار تا خوردی .
ساعت ٧ بود که دیدم بعععععععععله بهونه شروع شد و الکی گیر میدادی و گریه میکردی مثل اینکه موقع خواب بود ولی الان چرا مامانی جونم . الان که میخوابی شب منو کلافه میکنی مثل دیشب که ساعت ١١:٣٠ رفتیم تو رختخواب و ساعت ١ خوابیدی ودیگه من نتونستم بخوابمو بسختی خوابم برد.
الانم منتظر بابایی جونم و شما خوابیدی ،امیدوارم خوابهای خوبی ببینی گلم . بوس بوس بوس