91.4.23
امروز جمعه ست و برنامه خاصی نداریم جز اینکه دیروز عمه فرانک ازما خواست که بریم پیششون و هنوز تصمیم نگرفتیم که بریم یا نه؟
ضمنا بابایی هم امروز صبح واسه کارهای عقب مونده ایی که داشت رفت سرکار و ساعت 3 اومد بعد خوردن ناهار شما خیلی راحت و باآرامش در کنار بابایی خوابیدی و ساعت 7 بیدار شدی ؛ بابایی جون هم گفت بهتره بریم خونه عمه و ساعت 7:30 حرکت کردیم سمت خونه شون و تا 1 اونجا بودیم و شما هم کلی دلبری کردی واسه عمه ؛ آخه عمه شما رو خیلی دوست داره ، راستی عمه فرشته و عمه گلی و بچه هاش و عمه پری و دختر و نوه و عمه ماهرخ رو هم تو ovo دیدی و چقدر نازت کردن شما به عمه گلی خیلی راحت میگی "گلی" و اونم خیلی خوشش میاد چون فقط اسم اونو صدا میکنی . دخملی خودت که عمه نداری ولی عمه های بابایی عین برادر زاده خودشون تو رو دوست دارن و کلی تحویلت میگیرن فرقی نمیکنه عمه ان دیگه یا مال شما یا مال بابایی .
وای امروز کلی اعصاب آرین رو بهم ریختی cd ها ، کتابهای آرین رو مدام دست میزدی و اونم پسر حساسیه و فکر کنم کلی کفری شد از دستت ولی حرفی نمیزد.
تا بعد....................بوووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسس