آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

پارک

1391/4/27 2:23
نویسنده : مامان متین
415 بازدید
اشتراک گذاری

دخملی دیگه حوصله ش خونه خیلی سر میره و مدام به مامان گیر میده دیگه نمیدونم چیکار بایدبرات انجام بدم البته حق داری مامانی من تا جایی میتونم همبازی خوبی برات باشم ولی بدون درکنار هم سن و سالها یه حال و هوای دیگه ایی داره باید یه تصمیماتی در موردت بگیرم .

91.4.25امروز هم یکی از اون روزها بود که هم گرم بود هم کلافه کننده ولی چه میشد کرد از صبح به همه چی گیر دادی صبح که رفتم کارگزاری بیمه تا فیش بیمه ام رو شارژ کنم تو گرما دوتایی مردیم طوری شده بود که همش میگفتی مامان گرمه ............

ساعت 4 بود که محیا و مامانش رو دیدی که از سرکار اومدن خونه و گفتی محا محا " آخه محیا جون رو خوب نمیدونی صدا کنی میگی محا " البته بعضی اوقات هم کاملا اسمش رو میگی . دیدم کلی ذوق کردی گفتم برو دم در تا ببینیش " یه خوبی که دخملی داره بدون اجازه در خونه رو باز نمیکنه و حتما منتظر میشه که من بگم الهی قربون این اخلاق نازت "

خلاصه تصمیم گرفتیم که غروبتر ببریمتون پارک نزدیک خونه که مامان محیا جون تعریفش رو کرده بود .

برین به ادامه مطالب واسه عکس دخملی :

خونه بهم ریخته و اعصاب خراب مامان وای کی بزرگ میشی که اینقدر خرابکاری نکنی فکر کن من دارم خیاطی میکنم تو هم خونه رو بهم ریختی و حالا این وسط به وسایل من هم دست میزنی و هی داد میزنی عمو پورنگ و بعدش هی انواع سی دی رو میاری که برات بزارم بعدش هم میگی با پونه عروسکت حرف بزنم و هی از سر و کولم بالا و پایین میپری واااااااااااااااااااااااااااایییییییی خدای من .

دخملی مبهوت تماشای فیلم .

آنایی در حال تماشای بیرون .

بعد قراری که با مامان محیا جون گذاشتم به هزار زور و زحمت شما رو خوابوندم تا بعدا اذیتم نکنی و نزدیک رفتن تو خواب لباسهات رو عوض کردم چون وقتی بیدار میشدی من مشکل لباس پوشندن داشتم .

اینم دو تا دخمل ناز در حال ناز کردن که نمیدونم این دیگه چه جورشه ؟

میخورمت مامانی .

من عاشق این هیجان و اشتیاق تو واسه بازیم تو راه اومدن یه گوشه ایی چشمت به تاب خورد و بعد چند دقیقه هی گفتی تاب تاب و من محل نکردم گفتم برو دیدم داری میری به سمت تاب بازی الهی دویدم دنبالت و بعد یکم بازی دوباره برگشتی سمت سرسره ها , دخملی از ارتفاع نمیترسه و عاشق بازیهای هیجان انگیزتر و سخت تره قربونت بره مامانی.

مامانی جونم میتونی یه سری از عکسات رو هم تو وبلاگ محیایی ببینی . بوسسسسسسسسسس.

راستی نگفتم : امروز یه کار خیلی بد کردی موقع برگشت به خونه همش میدویدی و یهو دیدم داری میری وسط خیابون و به صداهای من هم توجه نمیکنی چشام یهو سیاهی رفت فقط دیدم یه آقایی اومد سمتت وای خدای من اگه ماشین بهت میزد چیکار میکردم خیلی اذیت میکنی آنایی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یاس
28 تیر 91 2:45
عزیز دلم.پس خونه تو هم دست کمی از خونه من نداره وای متین جون.این بچه ها خیلی شیطونن.باید شش دانگ حواسمون بهشون باشه.خدا رحم کرد.مراقب باشید.بوووووووووووووس