91.6.27
سلام دخمل گلم
یه سری از عکسهایی رو که تو این روزا برات ننوشتم میذارم :
اینجا وقتیه که با دایی حسن رفتیم مجتمع کاسپین تو انزلی و کلی خوش گذشت ؛ کلی بازی کردی و برات یه فرفره خریدم که وقتی رسیدیم خونه شکسته شد اما اشکالی نداره بازم برات میخرم گل گلی خوبم .
رابید کوچولو در تاریخ هشتم شهریور ماه 1391 به این دنیای قشنگ اومد و ما رو کلی خوشحال کرد روزش چهار شنبه بود ساعت 9 و بیست دقیقه اگه اشتباه نکنم شما هم با بابایی جون تو حیاط بیمارستان آریا بودی و بعد که فهمیدم کلی اذیتش کردی ؛ از اونجایی که پذیرش بخش زنانش آشنا بود با وجود ممنوعیت ورود شما بردمت تا خاله راحله و نی نی نازش رو ببینی و شما هم کلی با دیدن خاله راحله خوشحال شدی و این روزا همش دوروبر اونا میچرخیدی.
طوری شده بود که دیگه با گریه از خونه خاله میومدیم خونه مادر جون و همش میگفتی بریم خونه خاله بریم خونه خاله ....
اینم آنا خانمی و آقا پارسای گل
یکی از این روزا که رشت بودیم و بعد بدنیا اومدن رایبد رفتیم خونه دوستم مریم جون که تازه خونه ش رو عوض کرده بود و تلفنی از م خواسته بود بریم پیشش دیگه روزای آخر تعطیلات بود و فکر میکردم بابایی بیاد تا با هم بریم ولی نیومد و تنها رفتیم خونه شون .
خونه خیلی خوشگلی بود که باب میل من ؛ شما هم کلی با پارسا بازی کردی و به زور شام خونشون موندیم و شب ساعت 11 برگشتیم خونه مادر جون .
یکی از لطفهایی که بابایی تو این سفر دو هفته ایی به من کرد این بود که ماشین رو گذاشت رشت و دست فرمون منم تو این مدت بهتر شد و دیگه خیال من و بابایی جمع شد که من میتونم از پس رانندگی بر بیام .
یکی دو روز بعد هم رفتیم خونه مامان مینا و یکی از اون روزا هم باهم رفتیم پارک و شما بازی و شادی کردی و با گریه برگشتیم خونه .
یه روز عمو پرهام به ما قول داد تا ما رو یه جای قشنگ ببره که تا حالا نرفتیم و شب ساعت 8 ما رو برد قسمت بار هتل دلفین تو ساحل قو ؛ جای فوق العاده قشنگی بود کنار دریا و با چیدمانی بسیار زیبا شما هم اونجا تاب بازی کردی و کلی شیطونی بعد خوردن شام و قلیون و دسر ساعت حدود 12 بود که برگشتیم خونه .
در مجموع روزهای خوبی داشتیم روزهای بارونی و خنک و روزهای گرم و شرجی ولی بازم من عاشق رشتم نمیدونم شما چطور؟