آنایی زود خوب شو
صبح که بیدار شدی اومدی پیشم و منم یهو از خواب بیدار شدم و مثل آدمی گیج و منگ و با یه ذهنیتی از مریضیت دستم ناخوداگاه رفت سمت پیشونیت که ببینم تب داری یا نه ؟خدا رو شکر تب نداشتی ولی کمی داغ بودی تب سنج رو گذاشتم زیر بغلت و دیدم نه دمای 37 رو نشون داد و خیالم راحت شد تا الان هم مشکلی نداری و فقط کسلی و بخاطر داروییه که .
میخوری این سری تا آخر باید شربتت رو بخوری تا خیالم جمع جمع بشه .
تا بعد گلم ...................
غروب کلی بهونه گرفتی منم گذاشتم پای مریضیت ؛ تلفنی از بابایی پدرام خواستی زود بیاد و ببردت ددر اونم قول داد این کار رو بکنه ؛ شب ساعت ٩و نیم با هزار ادا و اصول آماده شدی که یه دوری بریم بیرون و تو ماشینم همش شیطونی کردی بابایی برامون شاتوت خرید و نمیدونستم بهت بدم بخوری یا نه ولی خودت هم زیاد تمایلی نشون ندادی و جز یکی دو تا دیگه لب نزدی.
برگشتیم خونه و شما همچنان نق نق میکردی ایندفعه بهونه بستنی رو گرفتی با اینکه تو یخچال داشتم ترجیح دادم تا موقعی که خوب خوب شی ندم بهت اینقدر گریه کردی تا خوابیدی.