91.7.4
امروز دیگه احساس کردم خوب شدی اگر چه هنوز زخمهای تب خالت خوب خوب نشده ولی در کل وضعیت جسمیت و اون حال هوای بیماری ازت دور شده و خیلی خوشحالم الان انرژی بیشتری داری از طرفی در زمینه پوشک گیری هم داری پیشرفتهایی میکنی که خودش جای شکر داره .
از صبح هر چی بهت میگفتم آنایی جیش داری میگفتی نه آخه مامان جونم اینهم آب ، آب میوه و هندونه نمیدونم کجا رفته من یکی که طاقت نمیارم هر نیم ساعت به زور میبرمت دستشویی و خلاصه برنامه ها داریم با شما . که بالاخره حدودهای ظهر گفتی جیش دارم و یه کوچولو خودت رو خیس کردی ولی دویدی به سمت دستشویی و رفتی تو اما انگار نه انگار جیش داشتی و بعد یه چند دقیقه نشستن برگشتی سر جای اولت .
با مامانا که تو نی نی سایت هستن یه همفکر ی که کردم گفتن خوبه و داره کم کم یاد میگیره و ناراحت نباش بهتره یه شورت آموزشی هم بگیری تا خیال خودت هم راحت باشه و استرس کثیف کاری نداشته باشی .
بابایی زنگ زد که غروب بریم بیرون و یه دوری بزنیم و خرید هایی که داریم و انجام بدیم ، من وشما زودتر رفتیم بیرون تا بعدا بابایی به ما ملحق بشه ، تو راه همش بهونه میگرفتی و میگفتی اینو میخوام اونو میخوام این اخلاق بد رو تازه پیدا کردی و من اصلا خوشم نمیاد کلی گریه کردی و با دیدن بستنی آروم شدی و نشستی و بستنیت رو خوردی .
بعد اومدن بابایی رفتیم و یه کفش خوشگل واسه دخملی گرفتیم بابایی دوست داشت کتونی بخریم و من رایش رو زدم گفتم کفش بهتره ؛ برات شورت آموزشی هم خریدم ان شالله که مثمر ثمر باشه .