روزایی در کنار دایی جون
بالاخره دایی حسن دل از مغازه ش کند و اومد چند روز پیش ما ؛ شما خیلی خوشحال شدی و مخصوصا با دیدن فربد کوچولو سر از پا نمیشناختی .
یکشنبه نهم مهر ماه دایی حسن به همراه داریوش و سپیده جون و فرفود کوچولو قرار شد بیان پیش ما صبح زود از خواب بیدار شدیم و بابایی جون ماشین رو نبرد تا ما به یه سری کارامون برسیم دو تایی رفتیم بازار میوه و کلی خرید کردیم و شما هم کلی کمک ؛ که باعث غرور اینجانب شده بود بعدش هم یه دوری با هم زدیم و برگشتیم خونه ، قرار بود سپیده جون اینا بعد از رسوندن دایی برن فیروزکوه و از اونجایی که تقریبا ساعت 2 میرسیدن پس ناهار پیش ما بودن منم تند تند کارام رو کردم و ناهار رو آماده کردم و بعد اومدن اونا شما کلی خوشحال و شاد بودین دایی برات مداد رنگی و پاک کن و خط کش و ..... آورده بود و شما همه رو همون ساعت اول تقریبا داشتی خراب میکردی .
بعد رفتن فربد کوچولو و کمی استراحت دایی تصمیم گرفتیم بریم دنبال بابایی جون .
برگشتنی رو پای مامان خوابت برد .
دوشنبه دهم مهر ماه صبح از خواب بیدار شدیم و نمیدونستیم چیکار کنیم دایی از اونجایی که خرید داشت سه تایی رفتیم هفت حوض و خریداش رو انجام داد و شما هم یکم اذیت کردی و برگشتیم خونه دایی هم کلی ازت عکس گرفت و شما هم کلی ادا در آوردی و ما رو خندوندی .
دخملی بعد حموم چقدر ناز شده .
عاشق این عکستم مامان جونی
اینجا هم دایی شما رو سر و ته کرده بود ؛ ترس و هیجان از اون چشات معلومه مامان جونی .
غروب که بابایی اومد و از خرید های دایی جون خوشش اومد دوباره رفتیم واسه خرید و یه دوری هفت حوض زدیم و تو راه برگشت به خونه بابایی جون و دایی تصمیم گرفتن شام بریم بیرون و من کلی خوشحال ، واسه شام رفتیم بیرون .
قشنگترین و مهمترین و دلچسب ترین موضوع این روزها : اینه که خوشگلم دیگه میگه جیش دارم و پی پی دارم و من دارم از ذوق میمیرم .