آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

آخر هفته

1391/7/23 10:40
نویسنده : مامان متین
268 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبم 

آخر هفته رو تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه بابا ؛ آخه زنگ زده بود و گفت بیاین پیش ما و دلش برای شما تنگ شده بود و وقتی هم شنید که دیگه دخمل بزرگی شدی و پوشک نمیبندی خیلی خوشحالتر  شد و قول کلی هدیه رو به شما داد.

چهارشنبه با محیا و مامانش رفتیم هفت حوض و یه دوری زدیم خیلی اذیت کردی ولی خوب چه میشه کرد این شیطنتها هم مرحله ایی از زندگیه قشنگته و با وجود عذاب آور بودنش دلنشینه چون دیگه تکرار نمیشه و دخملی رو یه روز خانم میبینم و دلم برای این روزاش تنگ میشه .

شب سپیده جون زنگ زد که میان خونه ما و قرار شد که بعد از برگشتن از خونه عمه بیان پیش ما ؛ از اونجایی که بابایی هم حس رفتن و تو ترافیک موندن رو نداشت زنگ زد خونه عمه و برنامه شب پنجشنبه رو کنسل کرد شب داریوش اینا اومدن فربدی هنوز بیدار بود کلی بزرگ  و ناز شده بود و شماهم همش نازش میکردی

جمعه صبح سپیده جون اینا رفتن خونه عمه داریوش و واسه ناهار برگشتن پیش ما , شما هم با اومدن نظافت چی به همراه بابایی رفتی پایین و کلی آب بازی کردی.

غروب رفتیم بیرون اول رفتیم مرکز خرید ونک ؛تا بتونیم چیزی بخریم اما چیز خاصی نبود مخصوصا برای شما و فقط سپیده جون تونست خرید کنه و برگشتنی هم رفتیم بوستان آب و آتش ( عکسا رو میزارم گلم ) و شما اونجا اسب های پانی رو دیدی و کلی کیف کردی و از بابایی خواستی سوار بشی ما هم که برامون جالب بود چون همیشه میگفتی از اسب میترسم ولی حالا خودت در خواست کردی و ما هم استقبال کردیم .

گشتی زدیم و قرار شد بریم بیرون واسه شام ولی با گریه شما و بی قراری فربدی بهتر دیدیم برگردیم خونه ؛ هم شما خسته بودی و بهونه گیر ؛ هم فربد دل درد داشت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)