آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

آخر هفته قشنگ

1391/8/6 16:20
نویسنده : مامان متین
372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل گلم 

امروز که برات مینویسم هوا بارونیه و صد البته قشنگ و من عاشق بارونم و از تماشای بارون لذت میبرم آخر این هفته رفتیم فیروزکوه  و شما هم از دیدن فربد کلی خوشحال شدی البته یادم رفت دوربینم رو ببرم  و ازت عکس بندازم ولی در اولین فرصت از پسر خاله داریوش عکسها رو میگیریم و برات میزارم ؛ صبح پنجشنبه بعد از صبحونه و جمع کردن وسایلمون رفتیم حموم و بعدش اصلا حس ناهار درست کردن نبود منتظر بابایی موندیم و تا بیاد و حرکت کنیم تا به ترافیک برنخوریم تو راه بابایی هوس پیتزا کردو یه چند ساعتی معطل آماده شدن پیتزا ها شدیم و تو ماشین خوردیم و راهی فیروزکوه شدیم ساعت چهار و نیم رسیدیم و دختر خاله سمیه هم اونجا بود دور هم خوش میگذشت و خیلی خوب شد که رفتیم .

با بچه رفتیم مغازه پسر خاله و بعدش هم رفتیم دفتر سمیه اینا رو دیدیم که جدیدا خریده بودن و نقل مکان کرده بودن اونجا اینقدر شیطونی کردی که یهو بخاطر لیز بودن سرامیکها سر خوردی صورتت خورد به میز و چقدر گریه کردی و منم چقدر غصه خوردم .

دختر خاله شیرینی نخودچی تعارف کرد و شما گفتی این چیه ؟ گفتم نخودچیه مامان جونم و شما یاد -نخودچی - افتادی که بعد چی چی  گفتنت بهت میگم کلی ذوق زده شیرینی خوردی .

شب موقع شام یهو تصمیم گرفتیم بریم خزرشهر و کلی با پسر خاله و بابایی کلنجار که بریم و اوناهم همش ترافیک و بارونی بودن هوای شمال رو برای فردا بهونه کردن و خلاصه ما خانمها پیروز شدیم و قرار شد جمعه بریم ............

صبح ساعت 11 حرکت کردیم و با ماشین پسر خاله رفتیم هوا هم خوب بود و کلی بابایی جون اینا حالشون گرفته شد که پیش بینی هاشون خراب شده . ناهار رو بابل خوردیم و شما هم دخمل خوبی بودی و تو رستوران مثل خانمها نشستی و بعد ناهار رفتیم سمت خزرشهر ، چقدر فروشگاه بین راه بود که سپیده جون  دوست داشت همش رو ببینه و منم بدم نمیومد ولی ترجیح دادیم بهترین ها رو انتخاب کنیم و بابایی جون و پسر خاله رو خوشحال کنیم  .


برگشتنی رفتیم شیرینی سرای بابل که پسر خاله از بستنی هاش تعریف میکرد و بستنی خوردیم و بعد خرید نارنگی و پرتقال برگشتیم فیروزکوه و بعدش هم تهران .

هم دخملی هم فربدی بچه های خوبی بودین و من و سپیده جون به شما کلی افتخار کردیم البته من بیشتر آخه فربد که همش خواب بود و افتخاری نداشت ولی دخمل من خیلی خانم بود و اصلا اذیت نکرد و قشنگ دستشویی میرفت و حرف مامان و باباش رو گوش میکرد ما هم براش تو این مسافرت کوچولو کلی جایزه خریدیم .

میبوسمت عشقکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

باران قلنبه
21 آذر 91 15:55
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت دارید واگر قبلا به کودک دیگری رای دادین بازم میتونین به باران من رای بدهید منتظر کمکتون هستم مرسی