آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

آخر هفته شلوغ پلوغ

1392/5/26 11:40
نویسنده : مامان متین
193 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل گلم

دیگه داری خانمی میشی واسه خودت ولی کمی لوس و لجباز , هر چی میخوای باید بشه , تازگی هم اگه چیزی برات نخرم میگی بابا میخره یعنی این بابایی جونت منو کشته که اینقدر لوست کرده باید یه حرکتی انجام بدم هر چی بهش میگم اینکارات دخملمون رو لوس میکنه زیر بار نمیره و میگه من نمیتونم به دخترم حرفی بزنم یعنی نشده یه روز اخم بابایی جونت رو ببینم .

پنج شنبه با هم رفتیم دنبال کارای تعویض گواهینامه ام و جدیدا باید کارت گروه خونی داشته باشیم رفتیم آزمایشگاه تا گروه خونی ام رو مکتوب اعلام کنه شما هم یهو دیدم گفتی دلم درد میکنه نگو که عشق به دکتر باعث شده که همچین حرفی رو بزنی و همش میگفتی من رو میبری دکتر منو میبری دکتر نه به اون بچه هایی که از دکتر میترسن نه به تو که عشق رفتن به دکتر داری .موقعی که داشتم خون میگرفتن ازم شما هم مدام میگفتی من چی من چی و کاری کردی که خانم آزمایشگاه مجبور شد ادای خون گرفتن و چسب زدن رو واست در بیاره .

عمه فرانک اینا میان شام پیش ما و بعد برگشت به خونه , منم شروع به جابجایی کردم و آماده کردن بساط شام شب , ساعت 7 عمه  اومد و شما بسی خوشحال شدی تازه این خوشحالی بادیدن هدیه هایی که واست خریده بود بیشتر شد . عمه جون واست ست لوازم آشپزی و یه عروسک کوچولو خریده بود و شما هم کل شب رو با اونا سرگرم بودی , سپیده جونم هم زنگ زد که فردا میان پیش ما و برنامه فردا هم جور شد .

شب که عمه اینا رفتن خیلی خسته بودی و زود خوابیدی البته زود که نه ساعت 1یا 1:30 بود که خوابیدم.

جمعه یی سپیده جون اینا بعد ناهار اومدن خونه ما و بعد کمی استراحت , قرار شد بریم بیرون تا یه دوری بزنیم , فربدی هم از دفعه قبل که دیده بودیم بزرگتر شده بو د و حالا راه هم میرفت و شما هم خوشحال از دیدنش باهم بازی میکردین .شب هم بعد شام , دور هم بساط میوه و شیرینی و قلیون به راه شد و غیبت و قرار واسه یه مسافرت کوچولو به خزرشهر واسه آخر هفته رو گذاشتیم تا بعد گل کوچولوی من .......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مانی محیا
26 مرداد 92 11:55
تو غیبت جای من خالی و تو قلیون جای باباعلی... خوش باشید..


ما جبران کردیم عزیزم , راستی چی شد هنوز هستین یا نه ؟