آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

20 مرداد

1392/5/20 12:30
نویسنده : مامان متین
231 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل گلم

امروز بعد از یک هفته برگشتیم خونه و الان خیلی احساس خستگی میکنم آخه دیشب تو یه ترافیک سنگین بودیم و شب ساعت 2 رسیدم شما هم که تمام مدت در ماشین خواب بودی و شب هم خوب خوابیدی و صبح ساعت 9 منو بیدار کردی و الان یه حس عجیبی از خستگی و درد و بی حوصلگی دارم .

سه شنبه 8 مرداد

امروز دایی حسن و خانمش اومدن خونه ما , از طرفی چون خانمش نو عروسه ما روزای گذشته رفتیم و یه هدیه واسش تهیه کردیم و شما هم همش میگفتی هدی جون باید به من هدیه بده نه ما و منتظر بودی تا بیاد و به شما هدیه بده , طرفای ظهر بابایی رفت دنبالشون و بعد خوردن ناهار و کمی استراحت رفتیم بیرون کمی دور دور......

تمام این روزا که دایی جون اینجا بود بیشتر بیرون بودیم و کلی خوش گذشت البته ماه رمضون بود نمیشد که خوشی هامون رو با خوردن ناهار بیرون دو چندان کنیم ولی همینش هم بد نبود. بابایی هم شبها به ما ملحق میشد و کلی خوش گذشت .

شیطنتهای آنا خانمی تو خیابون

موش موش

قربون ژست های قشنگت

و ناگفته نمونه که باید بگم : قربون گریه ها و لج کردن هات .منتظر

یه دخمل گرسنه

 

این روزا مامان جون و دایی همش میگفتن بیا با بریم و تا عید هم بابایی میاد پیش ما و من هم دو دل بودم برم یا نه تا اینکه بابایی هم موافقتش رو اعلام کردو شنبه به سمت رشت حرکت کردیم .

هوای رشت مثل بهشته ؛ اصلا هیچ جا رشت نمیشه یه هوای ملس ؛ که گاهی هم یه نم قشنگ بارونی میزد کلی حال و هوامون عوض شد از بس تو این هوای گرم و آلوده تهران نفس کشیده بودیم شما هم بساط اسکیت رو بردی تا یه خودی پیش مادر جون و بابایی نشون بدی و دلشون رو ببری .

خاله راحله هم درحال تعمیرات خونه شون بود و تمام وقت خونه مامان جون بود و شما هم کلی با رایبدی بازی کردی و اونم تا تو رو میدید میخندید و چهار دست و پا سریع فرار میکرد اونم واسه خودش جیگری شده .

قربون اون دندون موشیات خاله .

دو روز هم رفتیم خونه مامان مینا و اونجا هم شما تا تونستی خرده فرمایش دادی و دلبری کردی

با هم رفتیم انزلی و شما تو پارک ساحلی بازی کردی عکساش تو گوشیمه و بعدا برات میزارم گلم .

با اومدن بابایی هم دیگه نشد بریم جایی بیشتر خونه بودیم شنبه هم که ساعت 7 حرکت کردیم سمت تهران و ساعت 2 رسیدیم تهران؛ انگار همه تهران اومده بودن شمال خوب دیگه دلخوشی مردم همینه و جای بحثی نیست . یاسمین اینا هم رفتن مشهد , امروز مامانش زنگ زد که من حرم هستم گوشی رو میگیرم سمت حرم هر چی دلت خواست بگو ؛ یه لحظه دلم هوس مشهد کرد ایشاله بشه که یه مسافرت بریم سمت مشهد تا بعد ..........................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مانی محیا
21 مرداد 92 14:56
عزیزم پس حسابی خوش گذشته.. ما هم 20 برگشتیم..
سمیرا
24 مرداد 92 21:57
عزیزم چه نانازی شده آنا جونم... بووووووس واسه مامان متین و آناجون ببخش دوستم که نشد این سری ببینیم همو، خوش باشی همیشه و به امید دیدار...
یاس
24 شهریور 92 0:01
آنا جونم ،خانومی شدی برا خودتا.میبوسمت از راه دور.