آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

سه شنبه

1392/6/6 13:58
نویسنده : مامان متین
192 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب مامان یاسمین جون زنگ زد که اگه دوست دارین بجای اینکه با بچه ها بریم اسکیت ببریمشون استخر و منم از اونجایی که خیلی وقت بود هوس استخر کرده بودم قبول کردم و شما هم خوشحال شدی و استقبال کردی .با اصرارشون قرار شد ناهار خونه اونا باشیم و از اون طرف بریم آخه استخر نزدیک خونشونه

صبح به عشق استخر رفتن از خواب بیدارشدی و بعد خوردن صبحونه و انجام مقدمات , حرکت کردیم سمت خونشون اول رفتیم یه چیز کوچولو واسه دیدار اولیه بخریم بعد پمپ بنزین و ... خواستم برم پول بردارم واسه خریدام که یهو دیدم ای وای من در حیاط رو بستم و کلید هم ندارم حالا فکر کن از هفت واحد موجود تو ساختمان هیچکدوم هم نیست و منم روم نمیشه به این پسره سی دی فروشه هم چیزی بگم از طرفی هم آقای ارشادی هم نیست ای خدا چقدر منتظر موندیم و خدا خدا کردم آقای ارشادی بیاد تا دیدم بعله تشریف آوردن شما هم این مابین همش میگفتی مامان ببخشید این کار رو کردم الهی قربونت برم مگه تقصیر بود که معذرت میخوای.

خلاصه با کلی تاخیر حرکت کردیم سمت پمپ بنزین و از اونجا هم خونه یاسمین اینا , وقتی رسیدم کلی دیر شد ه بود و یه ناهار کوچولویی خوردیم و رفتیم استخر , رسیدم استخر ساعت یک ربع به سه بود , خیلی خوش گذشت شما هم کلی بازی کردی و از اونجایی که استخر کودکان هم داشت شما و یاسمین تا تونستید بازی کردین .من که دیگه خسته شده بودم و از اونجایی که سانس آخرش 5 بود زودتر از آب اومدیم بیرون تا آماده رفتن بشیم که شما و یاسمین دستور دادین از بوفه سیب زمینی و نوشیدنی میخوایم .

برگشتنی با اصرار زیاد مامان یاسی و خودش که بریم خونه ما یه چایی بخوریم و من و آنا بازی کنیم ولی من خیلی خسته بودم از طرفی بابایی می اومد خونه دوست داشتم برگردم خونه هی اصرار هی اصرار و ازمن مقاومت تا اینکه پیروز شدم .

وقتی رسیدم خونه دیدم مامان یاسی زنگ زد که آره من ناراحت شدم شما ناهار که دیر کردین و بچه ها کمتر بازی کردن و الان شام بیان و ما هم مجبور شدیم بریم شب خوبی بود شما و یاسمین و بیتا تو اتاق شون مشغول بازی و ما بزرگتر ها هم در حال خوردن تنقلات وگپ و قلیون , این خونواده هم تو قلیون رغیب شدن واسه خودشون . شب 12 احساس کردم دیگه شارژ شما و بچه ها تموم شده که برگشتیم خونه و شما خسته خسته به یه خواب سنگین رفتی.

آخه یکی نیست بگه این همه انرژی رو از کجا آوردین ظهر استخر شب کلی بازی و داد و فریاد من یکی که مردم از خستگی ....

بوس بوس بوس عشق کوچولوی من .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)