28 شهریور

گلم سلام

دیشب عمه فرانک زنگ زد که از صبح بیاین خونه ما تا بریم پارک روبروی خونه شون ولی از اونجایی که حال رفتن نداشتم با یه بهونه انداختمش واسه شام و از این جا از عمه معذرت میخوام.

بابایی طرفای ظهر اومد و بعد خوردن ناهار , یه جابجایی کوچولو کردم و رفتم واسه حموم تا ساعت 5 بریم سمت خونشون , شما هم خسته و خوابالو بودی ولی وقتی رسیدیم خونشون گفتی بریم پارک واسه اسکیت و همراه عمه رفتیم سمت پیست اسکیت پارک قیطریه , ورودی رو که پرداخت کردیم بابایی جون گفت که بهتره یه مربی هم بگیرم که مواظب تو باشه آخه بچه هایی که حرفه یی بودن اینقدر هنر نمایی میکردن میترسیدیم بخورن به تو واسه همین یه مبلغی اضافه دادیم تا یه مربی مراقب تو باشه خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا که مربیت به نظر میرسید که عاشق بچه هاست چون خیلی شما کوچولوها روتحویل میگرفت .

دیگه اینقد خسته شده بودی که یک ربع آخر رو خودت اعلام کردی که بسه و بریم و بدون توجه به وسایل بازی که نزدیک پیست بود حرکت کردی به سمت خونه عمه .

شب دور هم شامی خوردیم و به خاطر ترافیک اندرزگو تصمیم گرفتیم دیرتر حرکت کنیم ولی باز یه ترافیک دور دوری تو اندرزگو بود بیا و ببین چه ماشینهایی چه دخمل و پسرهای خوشگلی هی واییییییییی من.