تاب بازی آنا کوچولو -تیرماه 90
تقریبا عید بود که تصمیم گر فتیم برای شما یه تاب بخریم و از اونجایی که رشت بودیم با بابا پدرامی و دایی حسن رفتیم فروشگاه مانوئل و یه تاب قشنگ برای شما گرفتیم فکر کنم خیلی از اون تاب خوشت اومده چون حتی بعدا که اومدیم خونه با زبون بی زبونی فهموندی که تاب رو وصل کنیم تا شما ازش استفاده کنی و وای از لحظه ایی که میخواستم بیارمت پایین و یاازت فاصله میگرفتم ؛ نتیجه اش این بود :
90.4.7 آنا خانم در حال تاب بازی
آخه دخملی نمیشه که دو سه ساعت بشینی رو تاب خوب مامان هم خسته میشه الهی قربونه اون اخمت برم .
و حالا آنا خانم دیگه داره متوسل به گریه میشه تا دل مامانشو به رحم بیاره آخه شیطون فهمیده چه جوری مامان رو راضی کنه دوسش دارم دوسش دارم
و پایان داستان تاب بازی شما به اینجا ختم شده که هر روز ظهر به بهانه تاب بازی روی تاب میخوابی و مامان فهمیده که چطوری بعداز ظهرها تو رو بخوابونه ؛ آخه چیکار کنم گلم نمی خوابی مجبورم گولت بزنم ولی خیلی دوست دارم ................