آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

سفر شمال 90.6.25

1390/7/3 1:08
نویسنده : مامان متین
447 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز جمعه ست و دربی پرسپولیس و استقلاله و ما هم که طرفدار سرخپوشان همیشه قهرمان هستیم خودمونو برای این مسابقه آماده کردیم از صبح دایی حسن اولتیماتوم داده که هر کاری دارین انجام بدین که از ساعت 3 به بعد من جایی شما رو نمیبرم.واسه همین رفتیم بیرون تا یه دوری بزنیم .

آنا خانمی قبل از رفتن به بیرون

چی بگم از شیطونیهای این دخملی

 

 

بعداز ناهار آماده شدیم تا ساعت 6:30 بازی رو ببینیم خدا خدا میکردیم که پرسپولیس ببره مامانی هم گفت من نذر صلوات کردم .بازی که شروع شد شماهم داشتی ما رو نگاه میکردی شاید به خودت میگفتی اینا چرا زل زدن به تلویزیون و هیچ کار نمیکنن اما با خوردن گل اول و داد و فریاد بابایی و حسن ترسیدی و گریه کردی فدای اون اشکای دخملی برم ترسیده بودی مامانی ؛

مامانی که دید شما ترسیدی بردت تو حیاط تا آروم بشی ولی باز گل خوردیم و کلی اعصابمون بهم ریخت . نمیدونم چه جوری و با چه رویی برم فیس بوکمو چک کنم آخه کلی کری واسه دوستام خونده بودم ولی اشکال نداره بازی برد و باخت داره حالا ما تا شش تای استقلالیها جا داریم .

شب واسه اینکه یه دوری زده باشیم رفتیم انزلی و موج شکن دلم خیلی واسه دریا تنگ شده بود خیلی شلوغ بود و کمی هم هوا خنک شده بود .

 

آنا آماده شد ه و داره بازی میکنه تا مامان جونش لباساشو عوض کنه .

الهی من قربون اون ژست گرفتنت برم دیدم سردت شده مجبور شدم لباستو عوض کنم خانمی.

تو ماشین هم همش دوست داری بری پیش بابایی جلو بشینی .

میخواستم فانوس دریایی تو عکست باشه ولی چون هوا تاریکه و فاصله شم دوره تو عکس نیفتاد مامانی ببخشین .

دیگه همه رو دور خودت جمع کرده بودی آخ که چه دخمل نازی دارم با این بامزه بودنش دل همه رو برده .

آنا خانمی فکر کنم تو هم مثل من دریا رو خیلی دوست داری چون همش میرفتی سمت آب ولی مامانی جون خطرناک بود و با مکافات شما رو از اون سمت دور کردیم .

آخ نمیدون چرا همش دوست داشتی واسه خودت بری ناقلا واسه اینکه دستمون بهت نرسه نگاه کن چیکار میکردی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)