سفر شمال 90.6.26
امروز تصمیم گرفتیم با مامانی بریم بیرون پیاده یه دوری بزنیم واسه همین به خاله راحله زنگ زدیم تا اونم بیاد خیابونی که رفته بودیم پر از بوتیک های قشنگ بود و واسه شما تازگی داشت خیلی خوشت اومد ضمن اینکه مثل همیشه نه دست من رو میگرفتی نه مامانی و نه خاله ، کلی ما رو دنبال خودت کشوندی .
گلم اینجا قهر کردی بودی چون دویدی و افتادی تا من دعوات کردم رفتی تو قیافه آخه میدونی که نازت خریدار داره .ببببببببببببببببووووووووووووووووووسسسسسسسسس
شب تصمیم گرفتیم بریم خونه دایی (البته دایی من ) آخه مادر بزرگم اونجا بود و رفتیم که ببینیمش شما هم اونجا با مریم جون( دختر دایی) کلی بازی کردی .و عاشق عروسکاش شدی من هم ازت چندتا عکس گرفتم که برات میذارمش .