آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

سفر شمال 90.6.28

1390/7/3 2:34
نویسنده : مامان متین
192 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت 9 بود که از خواب بیدار شدم شما ولی هنوز خواب بودی دخملی دلم خیلی برای بابا پدرامی تنگ شده بود یهو حواسم رفت پیشش که الان بدون ما چیکار میکنه ولی خوب اون که نمیتونست بیاد نمیدونم تو هم دلت واسه بابایی تنگ شده یا نه ؟ ولی فکر کنم الان خیلی کوچولویی و متوجه این جور مسایل نمیشی .بهر حال از خواب که بیدار شدم دیدم مامانی و بابایی بیدارن و باهم صبحونه خوردیم حدودای 10بود که بیدار شدی و بعداز شستن دست و روی دخمل گلم بهش صحبونه دادم و تصمیم گرفتم که ببرمش حیاط تا بازی کنه حیاط آپارتمان مامانی اینا خیلی بزرگه ولی خوب شخصی نیست برای همین من مجبور شدم مانتو و شال بزارم برم پایین اونجا هم یه گربه لاغر و مردنی بود که همش میومد سمت ما و من خیلی از گربه میترسم .

مامان به قربون اون قیافه نازت بره وقتی از خواب بیدار میشی و اینطوری خودتو میکشی تا خستگیت در بره بیشتر مامانو عاشقت میکنی .بوس

دخملی عاشق بالا و پایین کردن با آسانسوره ؛ دخملی حافظه ات خوب کار میکنه ها دفعه قبل که با دکمه ها ی آسانسور کار کردی الان دیگه بلد شدی چیکارکنی .

دخملی در حال صحبت کردن با پیشی .

بعد چند دقیقه بابایی اومد پیش ما و رفتیم بیرون برای خرید و یه دور تو بلوار گیلان و خیابونای گلسار زدیم خوش گذشت .صبح  خوبی بود.

غروب هم با مامانی اینا دوباره رفتیم بیرون تا یه دوری بزنیم نزدیکای خونه شون یه پارک بازی بود شما یه نیم ساعتی اونجا تاب بازی و سرسره سواری کردی و بهت خوش گذشت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)