سفر شمال 90.6.29

مامانی جون از یه طرف خیلی خوشحالم که رشت هستیم ولی از یه چیزش خیلی بدم میاد و اونم اینکه همه انتظار دارن وقتی میریم حتما بریم خونشون هر دفعه که میام کلی ناراحت میشم که چرا خونه فلانی نرفتم چرا خونه اون یکی نرفتم و همه از دستم شاکی میشن ، اینش خیلی بده ولی بهر حال خونه مامان و مامان پدرامی و خواهرم باید حتما برم آخه قضیه اونا جداست .صبح که از خواب بیدار شدیم از بابایی خواستیم تا ما رو ببره خونه مامانم تا یه حموم کنیم و بریم خونه خاله راحله ؛ تمام اینکار یعنی حموم و ناهار و آماده شدن ما طوری شدکه ساعت 6 رفتیم خونه خاله.

بازم طبق معمول آنا خانمی میخواد لباس عوض کنه و از زیر این کار در میره .

آنا خانم در حال خوردن بیسکویت شکلاتی و خراب کردن لباس و فرش و مبل خاله ، اما خوش به حالش که خاله ش اینقدر دوسش داره و بهش هیچی نمیگه و تازه کلی نازش میده .کاش منم زودتر خاله بشم .

آنا در حال نقشه کشیدن برای دستکاری وسایل آشپزخانه خونه خاله ؛چه حالی میده آنا مگه نه؟

تا دیدی خاله تل به سرش زده زود ازش گرفتی و زدی به موهات ولی بهت میاد تازه ست لباستم شده شیطون بلا .

بعد شام هم آنا خانم شروع به رقصیدن کردو کلی رقصید .

با این فعالیتی که شما در طول روز داری واقعا هم خستگی داره ، آنایی اینقدر خسته ست که تو ماشین تو راه برگشت به خونه خوابش میاد.

شب خوب بخوابی دخملی ، خوابهای خوشی برات آرزو میکنم گلم .