90.7.1
صبح بابایی رفت و برامون نون سنگک خرید وای که صبحونه با یه نون تازه گرم چه مزه ایی میده قراره امروز مامان اینا برن و من خیلی ناراحتم ولی چاره ایی نیست .
شما هم کلی امروز بازی کردی دور و برت شلوغ بود و بهت کلی خوش گذشت بعد از ناهار حدود ساعت 4 پسرخاله داریوش اینا رفتن و ده دقیقه بعد هم مامانی اینا ، و خونه دوباره ساکت شد من و بابا پدرامی خیلی دلمون گرفت ولی شما که خوابیدی .
وقتی آنا گیر میده به دایی که پاشو بریم بیرون ، بعد لباس دایی رو تنش میکنه ؛ راستی عشقم جدیدا خیلی از کلمات رو به زبون میاری مثلا میگی : پاشو یعنی پاشو بریم بیرون یا بریم دنبال خواسته های تو ؛
از خواب که بیدار شدی شارژ بودی و کلی با بابا جون بازی کردی همش میگفتی به باباجون پیتیکو پیتیکو بازی کنیم و کلی ذوق میکردی.
عاشقتم مامانی ؛ امروز که خوابیدی بودی و دل من و بابایی هم گرفته بود وقتی داشتیم صورت معصوم و نازت رو نگاه میکردیم به این فکر کردم که اگه تو رو نداشتیم خیلی این دل تنگی بیشتر میشد ولی با وجود تو همه چیز راحتتر ه چون نگاه و خنده و بازیگوشیهای تو همه چیز رو جبران میکنه ؛ شاید بابایی هم داشت همین فکر رو میکرد.