90.6.31
ساعت حدودای 3 رسیدیم خونه ، شما اولش خواب بودی ولی وقتی اومدیم تو خونه و بابایی رودیدی از خواب بیدار شدی و رفتی پیش بابایی جون تقریباتا ساعت 4 که رفتیم برای خواب .
صبح باخبر شدم که پسر خاله داریوش میاد اینجا با اینکه خسته بودم ولی خوشحال شدم چون همیشه از شلوغی و مهمونی خوشم میاد . ساعت 1:30 بود که داریوش و سپیده جون اومدن خونمون. غروب هم باهم رفتیم هفت حوض اولش نمیخواستم شما رو ببرم ولی شما از ما زرنگتر بودی تا فهمیدی میخوایم بریم بیرون شروع به گریه کردی و مامانم مگه میشه به گریه های شما نه بگه ؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی