آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.7.11

1390/7/11 15:04
نویسنده : مامان متین
159 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل نازم ؛ امیدوارم که امروز شاد و سرحال باشی ؛ نمیدونم که این مطالب رو که میخونی چند سالته و مامان الان کجاست ولی همیشه و همیشه دوستت داره و آرزوی خوشبختی برایت میکنه ، میخوام این وبلاگ رو یه روز که نمیدونم چه وقتیه به تو هدیه بدم تا با خوندنش بدونی مامانی همیشه به یادته  و هر لحظه از زندگیت براش خیلی مهم بوده . میبوسمت عزیزکم.

                                                                                   

امروز مامان خیلی تلفنی صحبت کرد و از حق نگذرم برخلاف روزای قبل اصلا با من کاری نداشتی به مریم جون زنگ زدم آخه دلم براش تنگ شده بود پارسا رو خیلی وقته ندیدم و الان باید واسه خودش مرد کوچولویی شده باشه ؛ عروسی خاله پارساست و قراره با عموش عروسی کنه خیلی جالبه نه ؟ مریم میگفت پارسا با دیدن خاله و عموش هنگ کرده بود و همینجوری نگاهشون میکرد خوب بچه الان میگه یعنی چی این خاله و اون عمو الان عروس و داماد یعنی چی؟ مریم جون گفت که خیلی سرش شلوغه و خیلی دوست داشت یه مسافرت باهم بریم حالا تا بعد ببینیم چی میشه .

سپیده جونم زنگ زد و گفت امروز میاد اینجا خیلی خوشحالم چون با اومدنش میتونیم سه تایی بریم خرید و میدونی که هیچ چیز مثل خرید کردن ما خانمها رو خوشحال نمیکنه .

راستی گلم الان که خوابیدی ولی خدا کنه امروز وقت بیرون رفتن اذیتم نکنی خوب بخواب تا غروب کلافه نباشی .بوووووووووووووسسسسسسسسسسس

آنا خانمی در حال ذوق کردن وقتی که مامان خواست ازش عکس بگیره .


راستی آنا یادم رفت دیروز با مامان محیا و محیا جون رفتیم یه دوری بیرون بزنیم خوب بود شما خیلی دخمل گلی بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی ، تو راه هم خوراکی خوردی و کلا روز خوبی بود مخصوصا که برگشتنی دم در بابایی رو دیدیم و کلی خوشحال شدیم . شب یهو برگشتی به من گفتی اوف اوف نگاه کردم دیدم پات زخمی شده ولی من متوجه نشدم چون جوراب پات بوده این اخلاقت هم که به من رفته کلی واسه یه زخم کوچولو ناراحتی میکنی تا شب و حتی امروز صبح هم داشتی در موردش حرف میزدی حتی وقتی خواستم عکس بگیرم گفتی از اوف هم عکس بگیر ، الهی من قربون زخم پات ، بوسش میکنم زود خوب بشه باشه مامان جونم .


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پارمیدا
11 مهر 90 15:31
سلام خوبین؟من اتفاقی وبتون رو دیدم.واااااااااااااااااااااای چه دخمل نازی ...ماشاالله عاشق چهره اش شدم.خدا حفظش کنه براتون.دلم نیومد چیزی ننویسم براش.ایشالله زیر سایه بابا مامانش بزرگ شه این جیگر.از طرف من ماچش کنین.دلم ضعف رفت