اولین خرید به همراه مامان
سلام خوشگل مامان ؛ دیروز باهم رفتیم باغ سپهسالار تا مامان یه نگاهی به کفشها بندازه اولین باریه که تو این مسافت با هم میریم که خرید کنیم . سپیده جون ساعت 5 اومد خونه مون تا باهم بریم ، روز استرس داری بود میترسیدم تو این مسافت که باهم میریم و مخصوصا با مترو نتونی تحمل کنی ولی نه اشتباه کردم تو مترو خوب بودی و اذیتی نکردی یکم واست میوه آوردم و تا اونجا مشغول بودی فقط تو باغ یهو دیگه قابل کنترل نبودی و میخواستی به همجا سرک بکشی خوب اولین بار بود میومد ی اینجا و واست جالب بود بعداز یه دوری که زدیم دیگه خسته شدی و بهونه گرفتی شانس آوردیم بابایی جون بایکی از دوستاش تو لاله زار واسه خرید لوستر بود و اومدن دنبالمون وگرنه نمیدونستم چه جوری باید برمی گشتیم .
آنا جون در حال تماشای موتور و انتظار واسه اومدن سپیده جون.
وقتی سپیده جون رو از دور دیدی شناختی و یه نگاهی به من انداختی ؛ شاید پیش خودت گفتی مامانی من سپیده جون رو میشناسم داره میاد به طرف ما .
خوشگل خانمی در حال تماشای بوتیکها و دستفروش ها چه کیفی میکنه .
دیگه خانمی شده بودی و ساک رو ازدستم گرفتی تا خودت بیاریش ، الهی من قربون خانمیت برم حالا حالا ها باید بری خرید مامانی جون .
تو رو خدا ببین دخملم به چی گیر داده به نور لیزرهای مغازه ها ؛ اینقدر واست جالب بود که چند دقیقه محو رقص نور این لیزرها بودی منم بی خیال شدم و واستادم تا تو کیف کنی عزیزم .
این بود ماجرای خرید آنا خانمی با مامانش ...........