90.8.1

امروز اول آبانه ؛ گلکم میدونی مامان عاشق ماه آبانه ماه برگهای زرد که تو خیابون زیر پاهای عابرین صدا ی خش خشش دل آدم رو میلرزونه ؛ ماه عاشقی ؛ ماه بارون که البته تو شمال مزه میده و  خوب صد البته  ماه تولدمامان جونی  . کاشکی الان یه دخمل بزرگی بودی تا احساس منو در ک میکردی احساس اینکه الان یه مامان بزرگی دارم میشم و چند روز دیگه تولدمه ،واسه ما خانمها بالا رفتن سن یکم ترسناکه ولی من همیشه باخودم این شعار رو میدم که دل باید جوون باشه وگرنه اگه به مسئله سن توجه نکنیم پیر شدن رو خیلی دیرتر احساس میکنیم الان هر کی وب شما رو بخونه فکر میکنه مامانت ببین چند سالشه؟

امروز بابایی پدرام یه لطف کردو مرخصی گرفت تا من راحتتر برای حضور و غیاب بیمه بیکاری برم البته بدون شما امروز لطفی نداشت آخه همیشه با مامان میومدی .ولی خوب تونستم به خیلی کارام برسم بانک برم و یه سری خریدهایی که داشتم رو انجام بدم برگشتنی هم واسه شما آبمیوه گرفتم که مورد علاقه تونه و کلی خوشحال شدی ؛ امروز ناهار ترشی تره درست کردم خیلی خوشت اومد اولین بارم بود که یه غذای محلی خودمون رو درست میکردم امیدوارم در آینده هم خوشت بیاد .

بعد ناهار هم شیطنتت گل کرد و رفتی سر وقت کمد لباسات و کلاهتو آوردی گفتی که ازت عکس بگیرم .

ظهر به مامان محیا جون زنگ زدم که بریم یه جا شو لباس ولی برنامه جور نشد و از ماخواست که بریم پیششون من هم قبول کردم بعد اینکه شما از خواب ناز بیدار شدی بریم خونشون؛