90.8.27
امروز جمعه ست و دیشب پسر خاله ساعت ١٢ اومد و سپیده جون رو سورپرایز کرد بابایی هم درگیر دفاتر مالیش بود بعد ناهار با کلی زحمت که نتیجه اش شد ساعت ٥ شما خوابیدی و بابایی و سپیده و داریوش رفتن هفت حوض .
برگشتنی کلی خرید واسه مغازه شون کرده بودن و یه کیف پول خوشگل چرمی هم واسه تولدم خریده بودن که خیلی خوشم اومد . تا شب که میخواستیم بخوابیم خیلی خوردیم طوری که شب کلی خنده مون گرفته بود که چه جوری بخوابیم شما هم از این امر مستثنی نبودی و ساعت ١:٣٠ به زور بعده کلی گریه خوابیدی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی